دلبستگی

تاریخ انتشار : ۰۹ فروردین ۱۳۹۸ تعداد بازدید: 4421

عشق و دوست داشتن یا روابط عاطفی، نقشی محوری در زندگی بشر دارد. نظریه دلبستگی تلویحات عملی زیادی برای جامعه، والدین، کودکان، عشاق، همسران، آموزگاران، دوستان، پرستاران و درمانگران دارد. نگریستن به مراجعین از این دیدگاه به برقراری رابطه با او کمک می­کند.

ریشه­ های نظریه دلبستگی، فرآیندهای زیستی ذاتی دلبستگی، نوروبیولوژی تحول مغز و ماهیت ارتباطی دلبستگی و فرآیند تحول کودکی، مسایلی است که در ابتدای بحث باید بدان پرداخت.

دلبستگی

دلبستگی، فرآیند زیستی ذاتی پیوند بین یک کودک و مراقبین نخستین اوست. ماهیت و کیفیت پیوند، به واسطه حساسیت و پاسخ­دهی مراقب به نیازها و رفتارهای دلبستگی نوزاد تعیین می­شود. نوزادان و کودکان به مجاورت نزدیک با یک فرد دوست­داشتنی دیگر نیاز دارند تا نیاز­های آنها را ارضا و از آنها محافظت کنند. رفتارهای مجاورت­جویانه ذاتی مانند گریه کردن، مکیدن، نگاه کردن، لبخند زدن، چسبیدن، دنبال کردن و غیره است. وقتی که مراقب با توجه، حساسیت و همدلی به این رفتارهای مجاورت­جویانه پاسخ دهد و همیشه برای رفع نیازهای کودک در دسترس باشد، کودک احساس محبوب بودن، ارزشمند بودن، محافظت شدن، امنیت و اطمینان به توانایی خود در رفع نیازهایش می­کند.

دیگران، پایه و اساس جایگاه امن او می­شوند. جایگاهی که کودک می­تواند از آن جا با اطمینان به کشف دنیا بپردازد، بازی کند، رشد کند و روابطش را بسازد. در طی زمان، کودک روابط دلبستگی اولیه­اش را درونی می­کند و آن روابط درونی­شده، الگوی کاربردی درونی آنها می­شود. این الگوی کاربردی درونی به مثابه طرح و نقشه­ای برای روابط کودک با خودش و دیگران، عمل می­کند. این الگو، عدسی یا لنزی است که به­وسیله آن، همه روابط فیلتر شده و سپس تجربه می­شوند، روابط گذشته تعمیم یافته و شناختها و ادراکات فعلی را تحت تاثیر قرار می­دهند. همچنین بر اساس این الگو، وقایع آینده و آنچه در آینده رخ خواهند داد، پیش­بینی شده و خلق خواهند شد. بنابراین پیوندهای دلبستگی به طرز چشمگیری رشد و تحول کودک را تحت تاثیر قرار داده و تاثیرات فراگیری بر زندگی عاطفی و هیجانی و ارتباطی فرد تا سراسر زندگی، خواهد داشت.

به زبان امروزی، دلبستگی رابطه‌­ای است میان دو فرد که احساس قوی در مورد همدیگر دارند و اعمالی برای ادامه این رابطه انجام می­دهند. بسیاری از جفت­ها از قبیل خویشاوندان، عاشقان و معلم و شاگرد به هم وابسته اند. اما به زبان روانشناسی رشد، دلبستگی، اغلب به رابطه میان شخصیت­های اجتماعی خاص و یک پدیده خاص که ویژگی های منحصر به فرد این رابطه را انعکاس می دهد، گفته می­شود. دراین مورد، دوره رشد دوره کودکی است و این شخصیت­های اجتماعی کودک و یک یا چند مراقب بزرگسال می باشند و این پدیده یک پیوند است.

کارکرد دلبستگی

جان بالبی، کسی بود که نظریه دلبستگی را بیان کرد و از نظریه او موج وسیعی از تحقیقات آزمایشی مربوط به روابط نزدیک کودکان برخاست. او به تعامل بین مادر کودک اشاره می­کند و نتیجه عمده تعامل بین مادر کودک را به وجود آمدن نوعی دلبستگی بین آنها می­داند. وجود این پیوند، سبب می شود که کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد بخصوص زمانی که احاس ترس و عدم اطمینان می­کند.

به نظر بالبی چنین روابطی یک پایه تکاملی و یک کارکرد زیستی دارند. آنها از هستی نشات گرفته­اند به خاطر اینکه در گذشته دور نوع بشر، زمانی که شکارچیان واقعاً خطرناک بودند مکانیسمی مورد نیاز بود تا بوسیله آن فرزندان بتوانند نزدیکی به مراقبشان را حفظ کنند و همچنین بدین وسیله شانس ماندگاری و بقایشان را افزایش دهند. بنابراین  براساس انتخاب طبیعی کودکان، به ابزارهای جلب توجه والدینشان (از قبیل گریه کردن) حفظ توجه و علاقه آنها ( ازقبیل لبخند زدن و غان و غون کردن ) و حفظ نزدیکی شان ( از قبیل دنبال کردن و چسبیدن) مجهز شده­اند. یعنی بچه­ها به طور ژنتیکی آماده شده­اند تا در مجاورت افرادی که احتمالاً از آنها محافظت می­کنند باقی بمانند و برای مواظبت و کمک کردنشان در زمان­های پریشانی و تشویش علامت بدهند.
به طور خلاصه دلبستگی می­تواند به عنوان یک رابطه عاطفی با دوامی برای یک فرد خاص تعریف شود و چنین روابطی دارای ویژگی­های زیر می باشد.
1) آنها انتخابی هستند یعنی روی افراد خاص که رفتار دلبستگی را دریک موقعیت فرا می­خوانند متمرکز هستند و در حقیقت  دامنه آنها محدود به افراد خاصی است.
2) آنها تقرب جویی فیزیکی را دارا می باشند یعنی منجر به کوشش برای حفظ مجاورت با موضوع دلبستگی می­شوند.
3) آنها امنیت و آسایش را فراهم می­کنند که این منجر به دستیابی به مجاورت می­شود.
4) آنها زمانی که رابطه قطع می­شود و مجاورت نمی تواند حاصل شود اضطراب جدایی ایجاد می­کنند.

در نهایت ذکر این نکته ضروری است که بین دلبستگی و وابستگی تفاوت وجود دارد. در هفته‌­های نخست زندگی، یک نوزاد بدون تردید به خدمات مادر وابسته است اما هنوز به مادر دلبسته نشده است. در حالی که یک کودک 3 -2 ساله که با ورود فرد ناآشنا رفتار دلبستگی به مادر را نشان می دهد به مادر دلبسته است و نه وابسته. کلمه وابستگی به طورضمنی به اندازه و حدی که یک فرد برای حیاتش به دیگری متکی است اشاره می کند و بنابراین یک منشاء کنشی دارد در حالی که دلبستگی به شکلی از رفتار اشاره دارد که کاملاً توصیفی است. وابستگی در موقع تولد، در اوج خود است ولی در جریان تولد کودک رو به زوال می­رود در حالی که دلبستگی در موقع تولد قابل مشاهده نیست و به تدریج بعد از شش ماهگی اشکار می­شود.

کارکرد دلبستگی

کارکرد دلبستگی

به نظر بالبی دلبستگی کارکردهایی شبیه به یک سیستم کنترل ­کننده دارد یعنی بسیار شبیه به یک ترموستات عمل می­کند و برای حفظ وضعیتی ثابت یعنی ماندن در مجاورت با والدین ایجاد شده است. زمانی که این حالت بدست آمد رفتار دلبستگی خاموش می­شود. یعنی دیگر بچه نیازی به گریه کردن یا غان و غون کردن ندارد می­تواند اهداف دیگرش از قبیل بازی و کاوش را دنبال کند.

زمانی که این حالت تهدید شود مثلاً با عدم حضور مادر در دامنه دید کودک یا حضور یک فرد غریبه پاسخ های دلبستگی بسیج می­شوند و کودک برای بدست آوردن مجدد حالت قبلی فعالانه تلاش می­کند. شیوه­ای که کودک این تکلیف را انجام می­دهد با افزایش سن و توانایی رفتاری و شناختی کودک تغییر می­کند. تا شش ماهگی کودک صرفا گریه می­کند، در سه سالگی، کودک مادر را صدا می زند و او را تعقیب می­کند و در جاهای خاصی او را جستجو می­کند. همچنین با توجه به شرایط کودک این شیوه ها تغییر می­کند. یعنی اگر کودک مریض یا خسته باشد پاسخ های دلبستگی بسیار زودتر فعال می شوند و همچنین نیاز به مجاورت مادر شدیدتر می شود بطور مشابه آن مطابق با موقعیت خارجی تغییر می­کند. یعنی در محیط های آشنا تحمل کودک نسبت به غیبت مادر بیشتر است تا در یک محیط نا آشنا. با این وجود دلبستگی از شبکه­ایی از اعمال، شناخت­ها و عواطف درست شده است که هدف آن ارضای اساسی ترین نیاز بشر یعنی بقا می باشد.


اشتراک در شبکه های اجتماعی



ارسال دیدگاه


whatsapp-icon