روان شناسی کودک و نوجوان

دلبستگی

زمانی که به دنیا آمد مادرش تحصیل در مقطع ارشد را شروع کرد ولی در شهری دیگر. به همین دلیل، او را از بدو تولد پیش مادربزرگ گذاشتندو مادر به تحصیل ادامه داد. زمانی که سه ساله شد و درس مادر به اتمام رسید و در همان شهر مشغول به تحصیل شد. برای اولین بار بعد از سه سال از مادربزرگ جدا شد و نزد پدر و مادر زندگی جدیدی را شروع کردند. از همان موقع، بی قراری ها و بی تابی های او شروع شد. شب ها نمی توانست بخوابد. روزها کلافه بود و سراغ مادربزرگش را می گرفت. تا سال ها این مشکل او ادامه داشت. او فقط وقتی پیش مادربزرگ بود، در حضور او و کنار او آرامش پیدا می کرد. او از حدود نه سالگی دچار وسواس شد. الآن که 16 سال دارد بیشتر وقت خود را به آب و آب کشی می پردازد.


دلبستگی، پدیده مهمی است که از ابتدای تولد بین مادر و کودک رخ می دهد. دلبستگی، اساس سلامت روان است. برای فهم بهتر ماهیت دلبستگی، باید ابتدا مروری بر یافته های کردارشناسان در ابتدای قرن بیستم داشته باشیم.

کردارشناسی ethology علم مطالعه رفتار حیوانات است. تحقیقاتی که در ابتدای قرن بیستم در این علم انجام شد نشان داد، اتفاقاتی که در ابتدای تولد رخ می دهد، تاثیرات زیادی بر زندگی می گذارد. مثلاً، جوجه های اردک، هنگامی که از تخم در می آیند، به دنبال هر آن چه حرکت کند، راه می افتند. معمولاً، کسی یا شی که در اطراف جوجه اردکهاست، مادر است. به همین دلیل، جوجه اردکها به دنبال مادر خود حرکت می کنند. برای تایید وجود این پدیده، دکتر کنراد لورنس Konard Lorenz در دهه سی میلادی تحقیقی انجام داد. او تعدادی تخم اردک را به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته را زیر اردک ماده گذاشت و نیمی دیگر را در دستگاه جوجه کشی. او آزمایش را طوری طراحی کرد که جوجه اردک ها پس از بیرون آمدن از تخم، فقط مادر (گروه اول) یا دکتر لورنس (گروه دوم) را در حال حرکت ببینند. گروه اول به صورت طبیعی جوجه ها از تخم خارج شدند و با دیدن اردک بالغ به دنبال او راه افتادند و حرکت کردند. گروه دوم، فقط دکتر لورنس را دیدند که در حال حرکت است و فقط به دنبال او حرکت کردند.

آزمایش های دکتر لورنس، تعجب همسایه ها را به همراه داشت. آنان تعجب می کردند که چرا مرد موجهی مانند وی وقت خود را برای جوجه اردکها تلف می کند و آنها را به دنبال خود می کشاند. با این حال، مطالعات دکتر لورنس و همکارانش نیکلاس تین برگنTinbergen Nikolaasو کارل ون فیریش Karl von Frischدر این زمینه، نوبل سال 1973 در فیزیولوژی را برای آنان به همراه آورد. دکترکنراد لورنس، مفهوم نقش پذیری یا imprinting را مطرح کرد: پدیده ای که در ابتدای تولد شکل می گیرد. هنگامی که حیوانی به دنیا می آید، در ابتدای 36ساعت اول تولد، هر آن چه حرکت کندرا به عنوان پدر و مادر خود دانسته و آن را دنبال می کند.مطالعات بیشتری در این حوزه انجام شد و محققان دریافتند دوره های حساس در زندگی نوزاد حیوانات مختلف وجود دارد. در دوره حساس، حیوانات به شدت مستعد رفتار خاصی اند و اگر این دوره حساس بگذرد، آن رفتار شکل نمی گیرد. مثلاً، جوجه بلبل اگر تا زمان مشخصی صدای والدین خود را به درستی نشنود یا از آن محروم شود، در بزرگسالی نمی تواند آواز بخواند.

مطالعات در این زمینه ادامه یافت و سوالی مطرح شد: آیا در مورد نوزاد انسان هم دوره حساس وجود دارد؟ تحقیق های بیشماری در این زمینه انجام شد تا در سال 1960 جان باولبی John Bowlbyبا همکاری مری اینزورثMary Ainsworth ، مفهوم دلبستگیattachment را مطرح کردند.باولبی این دیدگاه را مطرح کرد که یک برنامه ازپیش تعیین شده در نوزاد انسان وجود دارد که به افراد بزرگ تر خود و به خصوص مادر ارتباط وپیوند داشته باشد. پیوندی که با بزرگترها وبه خصوص مادر برقرار می شود، باعث احساس ایمنی و تضمین امنیت نوزاد می شود.چنین پیوندی با مادر، اساس روابط اجتماعی کودک در آینده را تعیین می کنند. بنابراین، هر آن چه به پدیده دلبستگی، لطمه بزند، تاثیرات مخربی بر زندگی آینده کودک خواهد داشت.

باولبی، این نکته را مطرح کرد که دلبستگی ارزش تحولی دارد یعنی ضامن بقای نوزاد و درنتیجه نوع انسان است. مادر و نوزاد در پیوندی قرار می گیرند که نیاز دارند در کنار هم باشند. هدف اصلی دلبستگی، برقراری نزدیکی بین مادر و نوزاد در شرایطی است که خطر وناراحتی وجود دارد. در چنین شرایطی، نوزاد در کنار مادر باقی می ماند یا هنگامی که احساس خطر کند به سوی منبع دلبستگی حرکت می کند تا او، نوزاد را در کنار خود داشته باشد و از اومراقبت کند.

هر نوع رفتاری که جدایی و فاصله بین مادر ونوزاد ایجاد کند منجر به رفتارهای شدیدی می شود. مهم آن است که مادر و نوزاد از هم جدا نشوند. باولبی تاکید داشت اگر چه دلبستگی، به تدریج از مادر به پدر، مادر/پدربزرگ و سایر بزرگسالان دیگر تعمیم می یابد ولی رابطه با مادر از تمامی سایر روابط دیگر متفاوت ومتمایز است. به همین دلیل، جدایی از مادر برای کودک عواقب منفی زیادی به همراه می آورد. باولبی ذکر می کند اگر مادری کردن با وقفه دو و نیم تا سه سالگی کودک به تعویق بیفتد، دیگر فایده ای نخواهد داشت. اگر کودک در دو سال اول زندگی مادری خوبی را تجربه نکند، در زندگی دچار مشکلات غیر قابل برگشتی خواهد شد. این خطر تا 5 سالگی هم ادامه می یابد. به همین دلیل است که می گویند 5 سال اول زندگی کودک نقش مهمی در سلامت روان او دارد. باولبی از اصطلاح «محرومیت مادری» برای توصیف جدایی از مادر، فوت مادر و همچنین، عدم مراقبت کافی توسط مادر استفاده می کند. منظور او از محرومیت مادری، هر نوع اشکال ونقص مداوم در دلبستگی بین مادر (یا مراقب اصلی) و نوزاد است که منجر به مشکلات طولانی مدت هیجانی، اجتماعی و شاختی (ذهنی) در کودک می شود.

به همین دلیل است که می گویند «بهشت زیر پای مادران است». مادرانی که برای کودک خود وقت و زمان می گذارند، اساس سلامت روان کودک را محکم پایه گذاری می کنند: مادر به اندازه کافی خوب. نه زیاد و نه کم.

روان شناسی مثبت

عشق و سبک دلبستگی

زمانی که س. به دنیا آمد، مادرش از دنیا رفت. بعد از مدتی مادربزرگ از او نگهداری کرد. با ازدواج مجدد پدرش، از مادربزرگ جدا شد و همسر پدرش از او مراقبت کرد. ولی، او تجربه مادری کردن نداشت. علاوه بر این که تولد فرزندانش هم به او مجال رسیدگی به س. را نمی داد. همیشه احساس می کرد کسی او را دوست ندارد. 17 سال بیشتر نداشت که عاشق دختر همسایه شد. ساعت ها به انتظار او سر راهش می نشست. از درس و زندگی افتاده بود تا بالاخره دختر رضایت داد که ساعت هایی در طول هفته همدیگر را ببینند و با هم صحبت کنند. س. مدام از دختر در مورد میزان وفاداری اش می پرسید و او را سوال پیچ می کرد. موبایل او را مدام نگاه می کرد. از لباس دختر ایراد می گرفت و این که باید با لباس های پوشیده تری بیرون بیاید. او به شدت دختر را کتنرل می کرد و اجازه نمی داد به منزل فامیلی که پسر چوان دارند برود. آن قدر فشارهای او بر دختر زیاد شد که بالاخره دختر رابطه اش را با او قطع کرد. دوباره، سر راه دختر ساعت ها می نشست تا با او صحبت کند. آن قدر رفتارهای او شدید شد که از او شکایت کردند و احضاریه برای وی فرستادند.

پس از آن که مفهوم دلبستگی ونقش آن در سلامت روان انسان مطرح شد، مطالعات بیشتر نشان داد، سبک دلبستگی همه کودکان یکسان نیست. چون برخوردهای مادران متفاوت است: بعضی مادران برای کودک خود وقت می گذارند، با کودکان خود مهربان اند و به آنها رسیدگی می کنند. بعضی مادران فرزندان خود را طرد می کنند. بعضی دیگر گاهی با کودک رفتار خوبی دارند و گاهی طرد می کنند. بعضی مادران به علت بیماری یا مشکلات دیگر از فرزندان خود جدا می شوند. پس طبیعی است که بر اساس نوع ارتباط متفاوت مادر با فرزندان، انواع سبک های دلبستگی مختلفی ایجاد شود. مطالعات خانم اینزورث انواع سبک های دلبستگی را نشان داد:

سبک دلبستگی ایمن-برخورد مثبت توام با عشق منجر به سبک دلبستگی ایمن کودک می شود. این مادران، به نیازهای کودک توجه دارند و به او واکنش نشان می دهند. مادر به حالت های پریشانی و ناراحتی فرزند حساس است وواکنش نشان می دهد. درنتیجه کودک باور دارد مادر دردسترس است، به او پاسخ می دهد، و کمک می کند. چنین مادرانی درمواقع ناراحتی سریع می توانند کودک را آرام کنند.

سبک دلبستگی ناایمن/ اجتنابی-بعضی مادران، چه برخوردهای طردکننده و بدون عشق با فرزند خود دارند. اگر مادر با طرد و سردی با کودک برخورد کند، سبک دلبستگی ناایمن و اجتنابی در کودک ایجاد می شود. چنین کودکانی هنگام ناراحتی در جست و جوی مادر نیستند. معمولاً، این مادران بی تفاوت یا طرد کننده اند.

سبک دلبستگی ناایمن/ دوسوگرا-در کودکانی که طرد یا رها شده ومورد بی توجهی قرارگرفته باشند، سبک دلبستگی کودک ناایمن ولی دو سوگرا شکل می گیرد برخوردهای این مادران توام با پرخاشگری و گیج کننده است. این کودکان سعی می کنند توجه مادر را به خود جلب کنند. معمولاً این کودکان چسبنده اند ودایم در کنار مادراند. ولی درتعاملات مادر را پس می زنند. مواقع پریشانی، آرام کردن آنها سخت است.

روابط بزرگسالی و سبک دلبستگی

مطالعات بعدی نکته مهمی را در روابط عاطفی نشان داد. یافته ها نشان دادند سبک های دلبستگی بر روابط عاطفی افراد در دوران بزرگسالی تاثیر می گذارد. به عبارت دیگر، نوع دلبستگی با مادر (یا مراقب کودک) تعیین کننده نوع ارتباط آنان در روابط عاشقانه بزرگسالی است.

افرادی که سبک دلبستگی ایمن در آنها شکل گرفته است، به خوبی قادراند که به روابط عاطفی دوران بزرگسالی بپردازند. آنان روابط عمیقی با همسر خود دارند. اگر چه با همسر خود دچار تعارضاتی می شوند ولی قادراند که تعارض ها را به درستی برطرف نمایند. آرامش کافی در روابط عاطفی خود دارند و احساس امنیت کافی دارند.

ولی مطالعات در مورد سبک های دلبستگی ناایمن پیچیدگی های زیادی را نشان داد. افرادی که سبک دلبستگی ناایمن ولی دوسوگرا داشتند، از آن جایی که موفق به دریافت توجه از مادر نشده اند، این نیاز در آنان باقی می ماند. آنان در روابط شان انتظار زیادی از طرف مقابل دارند. هنگام ناراحتی به شدت به سراغ دیگران می آیند تا نیازهای قدیمی شان به رابطه تامین شود. این افراد در بزرگسالی هنگام جدایی به شدت مضطرب می شوند. ولی هنگامی که دوباره رابطه برقرار می شود از این که طرف مقابل آنها را رها کرده بوده، دچار خشم می شوند که چرخه عدم رضایت از رابطه، کناره گیری و ارتباط مجدد و دوباره خشم و اضطراب در آنها شکل می گیرد.

دسته دوم افرادی که دلبستگی ناایمن دارند یعنی افراد اجتنابی، به گونه ای دیگر به روابط عاطفی واکنش نشان می دهند: آنان خیلی رمانتیک نمی شوند. آنان هنگامی که به دیگران نزدیک می شوند دچار ترس شدید می شوند پس، خیلی سعی می کنند که نیازی به دیگران نداشته باشند و افرادی بسیار مستقل و متکی به خود باشند.

دو محقق معروف بارتولوموو و هوروویتزBartholomew & Horowitz این گروه را به دو دسته دیگر تقسیم کرده اند: اجتنابی ترسو و اجتنابی تحقیر کننده. اگر چه افرادی که سبک دلبستگی اجتنابی همراه با ترس دارند بالاخره به دیگران نزدیک می شوند و ارتباط می گیرند؛ دسته دوم از تعهد می هراسند و از رابطه فاصله می گیرند. آنان کوچک ترین اشکال در طرف مقابل را به عنوان نشانه ای برای جلو نرفتن تلقی می کنند و از رابطه فاصله می گیرند. بسیاری از اوقات آنان بعد از تماس و رابطه ای صمیمی، سعی می کنند از طرف مقابل فاصله بگیرند یا با دیگران بیش از حد گرم بگیرند یا حتی رابطه بگیرند.

پس، تاثیری که دلبستگی بر زندگی انسان دارد عمیق و شدید است. بسیاری از مشکلات ارتباطی افراد به خصوص در روابط عاطفی متاثر از نوع ارتباط آنان در سال های اولیه زندگی شان است. مهم است که بدانیم سبک دلبستگی ما کدام است تا از تاثیر آن بر زندگی و روابط آینده زندگی خود مطمئن شویم.

آسیب شناسی روانی

شک و بددلی

اخیراً، خواهر م. با اصرار از شوهرش جدا شد. فکر می کرد با مهریه ای که می گیرد می تواند کاری برای خودش درست کند. ولی، مهریه قسط بندی شد و خواهر م. مجبور بود برای رهن خانه وتشکیل زندگی سختی های زیادی تحمل کند. پس از مدتی، حسی «زنانه» در م. فعال شد. صدایی در درونش می گفت که شوهرش با کسی در ارتباط است. به تلفن ها که دقت می کرد، صدای خانم می شنید. چندین بار از شوهرش پرسید که این کیست و برای چه تماس میگیرد. ظاهراً جواب هایی که شوهرش می داد قانع کننده بود. ولی دوباره صدایی به او می گفت که از کجا معلوم است که چنین باشد. او تمام رفتارهای شوهرش را زیر نظر گرفته بود. به همه چیز دقت می کرد. تا بالاخره یک موضوع به شدت شک برانگیز که قابل انکار نبود پیدا کرد. دو رشته موی طلایی مایل به قرمز بلند. نه او و نه کسی در فامیل چنین رنگ مویی نداشت. مدرک غیر قابل انکاری بود. شوهرش ماتش برده بود. پاسخی نداشت. ولی، باز انکار کرد. قسم و آیه. برای م. مسجل شده بود که شوهرش با کسی در ارتباط است اگر نه پس این دو رشته مو چه بود؟ بعد از دو روز، با نگاه فاتحانه شوهرش روبه رو شد و عروسکی که در دست داشت: عروسک دخترش همان مو، همان رنگ و همان اندازه. وای خدایا، مگر می شد؟ از شوهرش خجالت می کشید.

آیا دچار شک و بدبینی به دیگران می شوید؟ آیا این شک ها و بدبینی ها با اتفاقات خاصی همراه بوده است؟ همه مردم گاهی در زندگی دچار شک و بدبینی به اطرافیان می شوند. ولی، معمولاً این شک ها و بدبینی ها به سرعت سپری می شود. بعد از رخ داد اتفاقات بد، مانند فوت یکی از عزیزان در فامیل و آشنایان، یا تحمل خسارت مالی/پولی و موقعیت های مشابه دیگر، ممکن است چنین حالت هایی ایجاد شود.

تجارب بالا، همه، احساس ایمنی و امنیت را کاهش می دهند. خطر، متضادِ امینت است.اتفاقاتی از نوع موارد بالا می تواند احساس امنیت و ایمنی را کاهش دهد. با کاهش احساس امینت و ایمنی؛ فکرهای متعددی به ذهن خطور می کنند. هرچه اتفاقات بد و بدتر می شود، یا بیشتر رخ دهند، شک ها و بدبینی ها بیشتر می شود.

بیایید روند افکار مربوط به شک و بددلی را مرور کنیم. ابتدا، مرتب، افکاری منفی به ذهن هجوم می آورند: افکار مزاحم، تکراری، آزارنده و به زور وارد شونده. یعنی، فرد، عامدانه فکر نمی کند بلکه افکار به ذهن وی هجوم می آورند. در بسیاری از مواقع فرد، اصلاً، مایل نیست چنین افکاری به ذهنش بیایند. ولی، افکار بدون در نظر گرفتن میل و اراده او به ذهن وی هجوم می آورند. به چنین ویژگی، به زور وارد شونده یا intrusive گفته می شود. وقتی چنین ویژگی در فکر یک انسان باشد، همراه با سایر ویژگی هایِ آزارنده، تکراری و مزاحم؛ یعنی این که با فکری وسواسی روبه رو هستیم.

افکار وسواسی، ویژگی خاصی دارند: آنان تحت اختیار ما نیستند. نمی خواهیم به آنها فکر کنیم ولی بر خلاف میل و اراده به ذهن هجوم می آورند. در بسیاری از اوقات، آن چه تصور می کنیم «حسی زنانه» است یا «شهودی» ناگهانی؛ چیزی جز فکری وسواسی نیست: وسواس شک. شک به قابل اعتماد بودن شریک، دوست، همسر و ... . شک می کنیم. شک، احساس ناامنی می دهد. درنتیجه دچار اضطراب، ترس و نگرانی می شویم. حالتی که آزاردهنده است. پس، به سراغ راه حل هایی می رویم که اضطراب، ترس و نگرانی را کاهش دهد. چه کاری؟

به دنبال چنین وسواس های فکری (شک)، شروع به چک کردن یا وارسی می کنیم. به سراغ موبایل طرف مقابل می رویم. او را به صورت های دیگر چک می کنیم: تلفن به همکارِ وی، پرس و جوکردن از دوست و آشنا وخودِ وی، و هزاران راه دیگری که به ذهن مان می آید.

نکته مهم این است که چک کردن یا وارسی موبایل (یا هر چیزی دیگری) یک رفتار وسواسی است. یعنی یک کار یا عمل که انجام می دهیم تا از احساسات بد و به خصوص نگرانی و ناامنی رها شویم. به همین راحتی، یک فکر وسواسی (شک) تبدیل به یک عمل وسواسی (چک یا وارسی کردن) می شود. با چک یا وارسی کردن موبایل یا سایر لوزام طرف مقابل کمی آرامش به دست می آوریم. نتیجه می گیریم که وی قابل اعتماد است. این آرامش، یک تقویت منفی است. هر تقویتی باعث تکرار رفتاری می شود که منجرِ به آرامش شد. چه چیزی منجر به آرامش شد؟ چک یا وارسی کردن. پس، بدون این که بدانیم و بفهمیم، مرتب چک می کنیم، وارسی می کنیم، ... . هر تکراری منجر به آرامشی کوتاه مدت می شود ولی به هر حال آرامش کوتاه مدت هم نوعی آرامش است. به هر حال، ذره ای از آن همه اضطراب می کاهد. پس، دوباره این سیکل منفی و دور باطل را بدون این که بدانیم انجام میدهیم. کاری که هر بار منجر به بدحالی بیشتر و تقویت فکر وسواسی و به دنبال آن عمل وسواسی می شود.

همان طور که میبینید، به راحتی، یک اضطراب و ناامنی از درون منجر به شکل گیری یک وسواس جدی و آزارنده شد.

آیا بهتر نبود، همان ابتدا، با همه سختی و رنج، به این افکار آزارنده اعتنایی نمی کردیم؟ درست است. سخت است، مقاومت در برابر افکار وسواسی. موافقم. ولی، عدم انجام مقاومت در برابر فکر وسواسی، نتیجه ای بدتر درپی دارد. اختلال وسواس عملی.

بهداشت روان

تروما و اعتماد

از بازماندگان زلزله بم بود. خاطره اش از شب قبل از زلزله را این طور بیان کرد: «شب بود. اولین زلزله کوچک آمد. ترسیدم. به پدرم زنگ زدم و گفتم می ترسم. پدرم گفت چرا می ترسی؟ مگر در بم زلزله میاد. به ارگ بم نگاه کن. چندهزار سالشه. بم اصلاً زلزله نیامده و نخواهد آمد. من مراقبتم. صبح که شد. زلزله آمد به این عظمت ولی پدرم دیگه زنده نبود که بخواهد از من مواظبت کنه». او به شدت بی اعتماد بود. به همه. نه تنها ارگ بم بلکه اعتمادش به انسان ها فروریخته بود. قرار بود پدرش ازش مراقبت کند.

همه ما باورهایی از دنیا داریم که پاره ای از آنها درست و برخی از آنها نادرست اند. شاید دوست داریم این طور فکر کنیم که دنیا امن و امان است، اتفاقات بد رخ نمی دهد، قرار است مرتب اتفاقات خوشایند رخ دهد، آن اتفاقات تلخ برای دیگران است، برای ما رخ نمی دهند و .... . ولی، واقعیت این نیست. در کنار رویدادها و اتفاقات خوب، اتفاقات ناخوشایند هم رخ می دهند. نه همیشه. گاهی. بعضی از مواقع، اتفاقات تلخ برای دیگران رخ می دهد و گاهی هم برای ما. دنیا، چنین است. به قول قدیمی ها «چرخ همیشه به یک شکل نمی چرخد». گاهی، در جهتی می چرخد که ما خوشحال و شادیم و گاهی در مسیری می چرخد که خوشایندمان نیست. این، ذات زندگی است.

زمانی که باورهای مان به گونه ای است که محاسبه ای ودرصدی برای اتفاقات ناخوشایند نمی گذاریم، در مقابل حوادث و سوانح آسیب پذیرتر می شویم. وقتی باورمان بر عدم تغییر جهان اطراف مان است، وقتی با تروما، حوادث و مشکلات جدی و بزرگ روبه رو می شویم، کل باورمان نسبت به جهان، آینده وخودمان دچار مشکل می شود:

در چنین شرایطی، اعتماد معنایی ندارد. در بسیاری از موارد، افرادی که تروما تجربه کردند، حتی به خودشان اعتماد نمی کنند چه برسد به دیگران، طبیعت، جامعه، دنیا و آینده. یکی از مشکلاتی که پس از تروما ایجاد می شود، دقیقاً ناتوانی افراد آسیب دیده در اعتماد کردن است. آنان مرتب محیط اطراف را از نظر وجود خطر احتمالی پایش می کنند. چنین پایش خطری، باعث می شود که آنان بیش از پیش به نشانه های خطر حساس شوند و سیستم هشدار آنان فعال باقی می ماند. پایش بیشترِ خطر، منجر به ارزیابی بیشتر خطر و درنتیجه ترس و ناامنی بیشتر و بیشتر می شود.

مهم است که دیدگاه واقع بینانه ای از خطرهای بالقوه به افراد داده شود. چنان چه باورهای افراد در خصوص اعتماد به دنیا و افراد دیگر واقع بینانه باشد، در مقابله با شرایط سخت تروماها، مقاومت افراد بیشتر می شود. به خصوص، مهم است که به کودکان و نوجوانان دیدگاه صحیحی از احتمال خطرات و آسیب ها داده شود. همچنین، مهم است به آنان نحوه مقابله با بحران ها و شرایط سخت زندگی وبه خصوص تروماها داده شود. اطلاعاتی واقع بینانه ولی مثبت. مهم است که در چنین اطلاع رسانی هایی جنبه های مثبت و غلبه بر سوانح و حوادث به درستی آموزش داداه شوند.

مهم است که از بیان مطالب کلی و کلیشه ای که نه واقع بینانه اند و نه صحیح پرهیز کرد. در این زمینه، مهم است که به اطلاعات غلط و نادرست خودمان، جنبه مذهبی و معنوی ندهیم. این که هیچ اتفاقی برای شما نمی افتد چون شما دلتان پاک است، خداوند نمی گذارد هیچ اتفاق بدی بیفتد و مانند آن.

حوادث و اتفاقات ناخوشایند در زندگی انسان ها رخ می دهند. مهم است توانمندی مقابله با چنین شرایطی را در انسان ها رشد دهیم به خصوص کودکان و نوجوانان.

نقد و تحلیل فیلم

«زندگی و دیگر هیچ»

فیلم «زندگی و دیگر هیچ» ساخته عباس کیارستمی در سال 1370 است. فیلمی لطیف و زیبا. به لطافت دنیای کودکان و به زیبایی طبیعت شمال کشور و گیلان. از عباس کیارستمی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فعالیت داشت چیزی جز این انتظار نمی رفت: زیبایی و لطافت در کنار زندگی: آن چه در فیلم های وی فریاد می زند.

فیلم های عباس کیارستمی (1395-1319)، داستان هایی ساده ولی عمیق دارد. بسیاری از فیلم های او در مورد زندگی است و آن چه در این زندگی کمتر دیده می شود: دوستی، سادگی، زنده بودن، لذت های ساده بردن. بسیاری از فیلم های کیارستمی مورد تحسین داوران داخلی و خارجی قرار گرفت و جوایز متعددی از آن خود کرد. فیلم «زندگی و دیگر هیچ»، نیز دو جایزه کسب کرد: برنده جایزه بخش نوعی نگاه در چهل و پنجمین جشنواره فیلم کن در سال 1992 و برنده جایزه ویژه منتقدان در هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم سائوپولو برزیل در سال 1993.

فیلم در مورد زلزله رودبار است. زلزله ای که در31 خرداد سال 1369 ساعت 5/12رخ داد با قدرت 4/7 ریشتر. حدود 40 هزار نفر در این زلزله کشته شدند. داستان فیلم جست وجوی دو برادری است که در فیلم «خانه دوست کجاست؟» بازی کردند. اندکی پس از وقوع زلزله، افرادی مایل اند بدانند این دو برادر زنده اند یا نه. در این جست و جو، فیلم منطقه زلزله زده را نشان می دهد. افرادی مرده اند ولی داستان فیلم، داستان زنده هاست. آنان که دوباره زندگی را از سر می گیرند. جلوه های مختلفی از زندگی در این فیلم نمود دارد که همه حاکی از زندگی است و دوباره از سرگرفتن زندگی پس از تروماها، مصائب وفاجعه ها.

اوج داستان، آغاز زندگی مشترک دو بازمانده زلزله است. با آن که عزیزانی را از دست داده اند با این حال، سرود زندگی را دوباره سر داده و عشق و زندگی را دوباره شروع می کنند. حکایت فیلم، حکایت کلام بزرگواری است که سال های سال قبل گفت: «آدم زنده، باید زندگی کند». اگر چه حوادث رخ می دهند و با خود ویرانی و رنج و پریشانی به همراه می آورند، ولی، این انسان است که دوباره زندگی را از سر می گیرد و دوباره، به نام زندگی، تلاش وکوشش خود را آغاز می کند. پس، به نام زندگی، به نام عشق. دوباره از نو زیستن و دوباره زندگی را فریاد زدن پس از آسیب ها، بحران ها، مصیبت ها و ... .

فیلم، اگر چه زلزله عظیم رودبار را به میان می کشد ولی تلخی آن را می گیرد. اگر چه موضوع زلزله و نگرانی از افراد محلی است که ممکن است کشته شده باشند؛ ولی، فیلم در این لابه لای مرگ و مصیبت، به زندگی می پردازد. کیارستمی به زیبایی و به ملایمت؛ زندگی پس از یک فاجعه و بلا را به تصویر می کشد. فیلمی مناسب کودکان و نوجوانان: فجایع و مصیبت ها رخ می دهند ولی مهم است که دوباره بایستی. دوباره باید بلند شد. دوباره رویید. مثل درختان. همانند گیاهان: از هر جا که بتوانند دوباره می رویند.

فیلم «زندگی و دیگر هیچ»، گفته بارلوBarlow را به تصویر کشیده است که «انسان ها از مشکلات شان بزرگ تراند».

نقد روان شناختی کتاب

«عشق های خنده دار»

کتاب «عشق های خنده دار»، مجموعه چند داستان از میلان کوندراMilan Kunderaست. نویسنده ای اهل کشور چک که اکنون تابعیت فرانسوی دارد. او متولد 1929 است و در جنگ جهانی دوم شرکت داشت. با توجه به فضای کمونیستی آن زمان کشورش، در حزب کمونیست فعالیت داشت ولی بعد، به نیروهای مخالف پیوست. در نوشته های کوندرا، تاثیر فضای کمونیستی بر زندگی و فعالیت های انسان ها به خوبی نشان داده شده است. به علت فعالیتش در جنبش های اصلاح طلبانه که با سرکوب روبه رو شد،از شغلش اخراج شد. همچنین، کتاب های وی توقیف شد. نهایتاً، وی به کشور فرانسه رفت و نوشته های خود را چاپ کرد که به دلیل بیان مخالفت هایش نهایتاً ملیتش از او گرفته شد. او اکنون به تابعیت کشور فرانسه درآمده است.

کتاب «عشق های خنده دار» توسط فروغ پوریاوری ترجمه شده و توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان در 169 صفحه چاپ شده است. حداقل کتاب 15 بار تجدید چاپ شده است. کتاب حاضر از 4 داستان تشکیل شده است: : هیچکس نخواهد خندید، بازی اتواستاپ، مرده های قدیم باید برای مرده های جدید جا باز کنند و ادوارد و خدا. کتاب در سال 1969 نوشته شد. اوج زمان تفکر کمونیستی در کشور آن زمان چک اسلواکی. داستان های کتاب به دقت تاثیر جامعه و تاثیر سیستم اختناقی کمونیستی را بر رفتار و زندگی مردم نشان می دهد. هر رفتاری باید تابع اصول و آدابی باشد که سیستم کمونیستی دستور می دهد. این دستوارت وارد روابط خصوصی انسان ها هم شده است. سران حزب کمونیست و مقامات سیاسی نحوه زندگی مردم و به خصوص عشق ورزیدن های آنها را هم هدایت می کنند. اگر چه انسان ها راه خود را در زندگی طی می کنند و به دستورالعمل های حزبی چندان کاری ندارند.

در داستان «ادوراد و خدا»، بحث ده فرمان موسی (ع) در یک کشور کمونیستی به میان کشیده می شود. تعارضات مذهبی عمیق در بطن یک جامعه کمونیستی حزبی. پیچیدگی عشق و ابعاد مختلف آن و تعارضات فردی یک شخص با خود، در این داستان به عمیق ترین شکلی مطرح می شود. در جایی از این داستان، کوندرا می نویسد:

ادوارد می دانست که در یک شهر کوچک هر رویدادی بسرعت تبدیل به افسانه می شود، اما ظن نبرد که پیشامد بی اهمیتی که درگیر آن شده بود، و خود اهمیت آن را هر گز بیش از حد واقع نگرفته بود از همان جنسی باشد که افسانه هار ا می سازد، به اندازه کافی متوجه نشده بود که چه بسیار برای همشهریانش سودمند واقع شده است، همشهریهایی که به قول معروف، واقعاً نه قهرمانان را (آنها که مباره می کنند و فتح می کنند)، که بیشتر شهیدان را دوست دارند، زیرا مردانی از این قبیل حقیقتاً به آنها در باره سستی مطبوعشان قوت قلب می دهند و عقیده آها را درباره این که زندگی فقط دو راه دارد: اطاعت کردن یا نابودشدن، تایید می کنند. هیچکس تردید نداشت که ادوارد نابود خواهد شد، و همه آنها با شگفتی و مهربانانه این را دست به دست رد کردند، تا حالا که خود او از طریق آلیس با تصور زیبای تصلیب خودش مواجه شد. این را با خونسردی پذیرفت و گفت:

«اما، حاشا نکردم، رویهمرفته، امری عادی بود. همه همین کار را می کردند».

آلیس بلافاصله گفت: «همه؟ به اطراف خودت نگاه کن و ببین که همه چکار می کنند! چقدر بزدل هستند! آنها مادر خودشان را انکار می کنند!»

ادوارد ساکت بود. آلیس هم ساکت بود. دست در دست هم قدم زدند. بعد آلیس به زمزمه گفت: «به خاطر تو هر کاری می کنم».

هرگز هیچکس چنین حرف هایی به ادوارد نزده بود، اینها هدیه ای نامنتظر بود. البته ادوراد می دانست ه این هدیه ها ناحق و نارواست، اما به خود گفت حال که سرنوشت هدایایی را که استحقاقش را دارد از او مضایقه می کند، پس کاملاً حق دارد که این هدایای نابحق را دریافت کند.

بنابراین گفت:

«دیگر هیچکس نمی تواند کاری برای من بکند».

آلیس زمزمه کرد: «چطور؟»

«مرا از مدرسه بیرون خواهند کرد و آنهایی که امروز درباره من به عنوان قهرمان حرف می زنند کمترین کمکی به من نخواهند رد. یک چیز مسلم است. کاملاً تنها خواهم مانند».

آلیس سر تکان داد: «تنها نخواهی بود».

ادوارد گفت: «خواهم بود».

آلیس تقریباً فریاد زد: «نخواهی بود».

«همه ترکم کرده اند«

آلیس گفت: «من هیچوقت ترکت نخواهم کرد».

ادوارد غمگینانه گفت: «ترکم خواهی کرد».

آلیس گفت: «نه، نخواهم کرد»

ادوارد گفت: «نه، آلیس، تو مرا دوست نداری. هیچوقت مرا دوست نداشته ای».

آلیس زمزمه کرد: «این حقیقت ندارد،» و ادوارد با خشنودی متوجه شد که چشمهای او خیس است.

«نداری، آلیس؛ این جور چیزها را آدم می تواند احساس کند. همیشه با من سرد بودی. زنی که مردی را دوست دارد این طور رفتار نمی کند. این را خیلی خوب می دانم. و حالا دلت برای من می سوزد، زیرا می دانی که می خواهند مرا نابود کنند. اما، واقعاً مرا دوست نداری و نمی خواهم در این مورد خودت را فریب بدهی». صص. 152-150.

میلان کوندرا در این مجموعه داستان ها، به پیچیدگی عشق می پردازد. عشق های مختلفی را مرور می کند. حالت های مختلف عشق های افراد مختلف در سنین مختلف را به دقت نشان می دهد. تاثیر جامعه، مردم، حزب، رهبران جامعه و ... را برای هدایت و کنترل مردم در عشق ورزی را مطرح می کند. ولی، در نهایت این آدم ها هستند که تعیین می کنند چگونه می خواهند عشق را تجربه کنند. به دیگران ربطی ندارد، آنها تصمیم گیرنده تجربه های عمیق خود هستند. انسان ها در هر چیزی که آزاد نیستند در تعیین تجربه خود از عشق آزاداند. تجربه ای پیچیده و بسیار شخصی.