آسیب شناسی روانی

آیا دیدن صحنه های دلخراش از طریق رسانه منجر به آسیب روانی می شود؟

م. نمی دانست که دیدن عکس های افرادی که در تصادف کشته شده بودند، چه تاثیر بدی بر او می گذارد. امروز سه روز است که او دیگر به هیچ عکس یا تصویری مراجعه نکرده است ولی تصاویر دلخراشی که دیده بود مرتب به ذهنش می آید و آزارش می دهد. او نگران است که این صحنه هایی که به ذهنش می آید او را بیمار کرده باشد. آیا او به بیماری PTSD مبتلا شده؟

در چند روز گذشته، خوانندگان سوال مشخصی را بارها تکرار کرده بودند. سوال آنان در مورد ابتلای به PTSD بود: آیا مشاهده صحنه های واقعی خشونت و یا دیدن تصاویری از افرادی که در سانحه کشته شده اند می تواند باعث شروع بیماری PTSD شود؟ پاسخ خیر است. مشاهده صحنه های فجیع از رسانه های جمعی، کسی را به PTSD مبتلا نمی کند. در اکثریت موارد، مشاهده مستقیم یا تجربه تروماهاست که می تواند منجر به PTSD شود. در این رابطه، خوب است که مروری بر تعریف تروما و همچنین وقایع تروماتیکی که منجر به PTSD می شوند داشته باشیم.


ممکن است بپرسید اصلاً کلمه تروما در روان شناسی چه معنی دارد؟ در پزشکی منظور از تروما، هر گونه آسیب، ضربه، جراحت، شوک یا آسیبی به بدن است که توسط عوامل بیرونی ایجاد شده باشد. مانند وقتی که فردی تصادف کرده و سرش مجروح شده است یا زمانی که کسی زمین خورده است واستخوانش شکسته است. در روان شناسی، معنی تروما متفاوت است. تروما نوع خاصی از استرس ها ی زندگی است. استرس نه به معنی اضطراب. بلکه به معنی تخصصیِ آن: یعنی هر عاملی که منجر به تغییر در زندگی می شود، سازگاری قبلی را از بین می برد و فرد مجبور است تلاش کند تا دوباره با شرایط جدید سازگار شود. همان طور که در شماره های قبل گفتیم، استرس یعنی دوباره سازگار شدن. تروما، نوع شدیدی از استرس های زندگی است. یعنی سازگاری انسان با شرایط را به شدت مختل می کند.

انجمن روان پزشکی امریکا در سال 2013 تروما به این صورت تعریف کرده است: تروما، حادثه یا حوادثی است که می توانند باعث مرگ یا تهدید به مرگ و جراحت های جدی شوند. همچنین، خشونت های جنسی یکی از انواع مشخص تروماست. افرادی که تروما تجربه کرده باشند احتمال دارد که به بیماری PTSD یا اختلال استرس پس از سانحه مبتلا شوند. در شماره های قبل نشریه به این بیماری پرداخته شده است. برای مطالعه بیشتر به شماره های قبل نشریه اندیشه مهر روان مراجعه کنید. همان طور که در شماره های قبلی گفتیم، بیماری ، PTSD اختلالی بسیار جدی و سنگین است.

اگر در منطقه ای تروما رخ دهد، فقط افرادی احتمال دارد که دچار PTSD شوند که:

حال، هر یک از موارد فوق را کمی توضیح می دهیم:

تجربه مستقیم تروما- افرادی که تروما را شخصاً تجربه کردند، احتمال زیادی دارد که دچار PTSD شوند، مانند افرادی که در سیل گرفتار شدند یا زیر آوار زلزله یا بهمن ماندند. همین طور افرادی که در داخل ماشین یا قطار یا اتوبوس و هواپیمایی که دچار سانحه شده وزنده ماندند. یا کسی که در خیابان به او حمله یا سوء قصد شده ومانند آن.

شاهد تروما بودن – گاهی اوقات ممکن است فردی تروما را شخصاً تجربه نکرده ولی شاهد رخ دادن چنین ترومایی بوده است. این افراد نیز در معرض خطر ابتلای به PTSD هستند. همان طور که قبلا گفته شد، شاهد بودن از طریق رسانه ها منجر به PTSD نمی شود بلکه باید در دنیای واقعی شاهد تروما باشد. نمونه مشخص آن افرادی اند که در حضور آنان کسی کشته شده یا به کسی حمله شده است.

روی دادن تروما برای اعضای خانواده یا دوستان نزدیکان- وقتی یکی از اعضای خانواده یا یکی از دوستان نزدیک دچار سانحه یا حادثه ای می شود احتمال این که این گروه نیز مبتلا به PTSD شوند زیاد است. نزدیکان افرادی که در آتش سوزی، سیل، زلزله یا خشونت های جنسی یا غیر جنسی سانحه دیدند ممکن است دچار PTSD شوند.

شاغلان مشاغل مرتبط با تروما- کارکنان مشاغلی که درگیر امداد و نجات مردم اند در معرض خطر ابتلای به PTSD اند. حوادث همیشه ومکرر رخ نمی دهند. تقریباً شیوع حوادث تروماتیک زیاد نیست. بسیاری از مردم در طول عمر خود شاید حتی یک بار هم تروما را تجربه نکنند. ولی، برای افرادی که در مشاغل امداد و نجات اندمانند آتش نشان ها، کارکنان هلال احمر، پزشکان و کارکنان راهنمایی و رانندگی که شغل شان پرداختن به سانحه و قربانیان آن است، چنین حوادثی دیگر نادر نیستند. بلکه، همیشگی اند. آنان مکرر و مکرر با حوادث تروماتیک وهمچنین، قربانیان این حوادث روبه رو هستند و چنین وضعیتی ممکن است PTSD به همراه بیاورود.

سوانح و حوادث فقط می تواند در 4 گروه افراد بالا علایم PTSD ایجاد کند. اگر فردی از اعضای خانواده یا دوستان نزدیک بازماندگان و قربانیان یک تروما نباشد، شاهد مستقیم تروما نباشد، خودش تروما را تجربه نکرده باشد و همچنین اگر از کارکنان مشاغل درگیر در امداد و نجات هم نباشد، مبتلا به PTSD نخواهد شد. پس، مشاهده تروما وحوادث از طریق تلویزیون، فیلم، عکس و ... نمی تواند منجر به PTSD شود. مرور فیلم های حوادث وسوانح هر چقدر هم که آزارنده باشد PTSD ایجاد نخواهدکرد.

ممکن است عده ای با خواندن مطالب بالا به این نتیجه برسند که خوب، پس مشاهده فیلم ها و عکس ها منجر به PTSD نخواهد شد، پس با خیال راحت به مرور چنین صحنه هایی بپردازیم. توصیه بهداشت روانی این است که فیلم ها و تصاویر حوادث و سوانح دلخراش را مشاهده نکنیم. درست است که منجر به PTSD نمی شود. ولی، احساس امنیت را که به خطر می اندازد.

مشاهده فیلم های خشن به خصوص اگر واقعی باشند، احساس ایمنی وامنیت انسان ها را به خطر می اندازد. PTSD یک اختلال روانی است که پیامدهای شدید و وسیعی دارد. ممکن است فرد دچار این بیماری نشود ولی دچار حالت هایی شبیه PTSD می شود که تحمل آنها هم آسان نیست. وقوع حوادث تروماتیک به اندازه کافی تاثیر منفی بر زندگی افراد می گذارد و وقتی که افراد صحنه ها و فیلم ها را هم می بیینند، اثرات آنها بر زندگی افراد بسیار بیشتر و بیشتر می شود.

با توجه به مطالب بالا، تا جایی که می توانید به صورت خبری و از طریق سایت های معتبر اخبار را دنبال کنید. برای آگاهی از وضعیت کشور و جامعه توصیه می شود که عکس ها و فیلم ها را نبینید بلکه اطلاعات را از سایر منابع خبری به دست آورید.

روان شناسی کودک و نوجوان

کودکان و نوجوانان و تروماهای

تلویزیون مرتب روشن است. پدر و مادر از جلوی تلویزیون تکان نمی خورند. مرتب با هم در مورد اخبار بدی که می بینند صحبت می کنند: «ممکنه سیل بیاد؟»، «کجا فرار کنیم؟»، «گفتند که وقتی این طوری میشه، زلزله هم میاد؟» «ای بابا، ما این قدر بدشانسیم که هرجا که بریم هر چی مصیبته دنبالمان می آید؟»، و ...

دو فرزند خانواده پای صحبت والدین نشستند. وقتی والدین صحبت می کنند به آنها نگاه می کنند و وقتی که ساکت اند به تلویزیون زل می زنند. یکی از آنها در حالی که هر ده تا انگشت دستانش در دهانش است به مادرش می چسبد می گوید: «مامان من می ترسم». مادر که حواسش به تلویزیون است و با این صحبت فرزند، حواسش از تلویزیون پرت شده به او تشر می زند: «ای بابا. برای چی ناراحتی؟ مگر چی شده؟» کودک درمانده است و دیگر نمی داند چه کار کند جز زل زدن به تلویزیون.

گاهی اوقات حوادث ناخوشایندی اتفاق می افتد که مربوط به یک شخص، یا خانواده یا محله نیست، بلکه افراد زیادی را تحت تاثیر منفی خود قرار می دهد. به چنین حوادثی، تروماهای جمعی گفته می شود مثل سانحه سقوط هواپیما یا سیل و زلزله. تروماهای جمعی چه اثرات بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله باشد یا یک حمله تروریستی، می تواند اثرات سنگینی بر یک جامعه بگذارد. هنگامی که موضوع تاثیر این نوع تروماها بر کودکان و نوجوانان باشد، اثرات آنها شدیدتر و وسیع تر می شود.

واکنش کودکان و نوجوانان به این نوع از تروماهای جمعی به ادارک آنان از توانمندی های شان بر می گردد. این که کودک و نوجوان تا چه حد احساس می کنند که بر موضوع مسلط اند و می توانند شرایط و اوضاع واحوال زندگی خود را تحت کنترل خود داشته باشند.

دکتر Carl Weems ز دانشگاه Iowa State University کودکان ونوجوانانی که درگیر توفان کاترینا و یک حادثه پخش نفت شده بودند را بررسی کرد. او متوجه شد هرچه احساس تسلط وتوانمندی کودکان و نوجوانان بیشتر باشد، کمتر تحت تاثیر اثرات تروما قرار می گیرند. نکته مهمی که او در یافته های خود گزارش داد این که کودکانی که بین سنین 8 تا 12 سال بودند در حادثه پخش نفت آسیب پذیرتر بودند. او، بعد که یافته ها را بیشتر بررسی کرد متوجه شد این کودکان دریافته بودند که اثرات این سانحه تاثیرات منفی زیادی بر وضعیت اقتصادی خانواده هایشان دارد. ابه همین دلیل آنان سطح سلامت روان ضعیف تری داشتند.

نکته مهم دیگری که در پژوهش دکتر ویمز وهمکاران به دست آمد این بود که کودکان و نوجوانانی که بیشتر اخبار سوانح را دنبال می کردند دچار علایم PTSD بیشتری می شدند. به خصوص این مطلب در مورد کودکانی که قبلاً حادثه توفان کاترینا را هم تجربه کرده بودند صادق بود. به همین دلیل، توصیه دکتر ویمز به خانواده ها این است که لازم نیست کودکان و نوجوانان را از پیگیری اخبار از رسانه ها منع کنید. اشکالی ندارد اخبار را ببینند. ولی، مهم این است که دایما و پیوسته چسبیده به اخبار حوادث نباشند. پیگیری شدید این اخبار می تواند به سلامت روان کودکان و نوجوانان صدمه جدی بزند.

نکته مهم دیگری که از یافته های دکتر ویمز و همکاران به دست آمد این که کودکانی که از قبل اضطراب داشتند بعد از تجربه تروما، وضعیت بدتری از نظر ابتلای به PTSD داشتند. به همین دلیل، بسیار مهم است که اضطراب کودکان و نوجوانان سریع درمان شود. درغیر این صورت، استرس ها وتروماهایی که بعید نیست در زندگی آنان رخ دهد، ممکن است آنان را به مشکلات سلامت روان جدی مبتلا کند.

دکتر ویمز و همکاران به خانواده ها توصیه می کند که در چنین شرایطی به کودکان و نوجوانان کمک کنند تا از احساسات و هیجان های خود فرار نکنند و آنها را سرکوب نکنند. بلکه، راه هایی برای برخورد با چنین شرایطی بیابند. مهم است که والدین راه هایی را برای مقابله با تروما به فرزندان خود بیاموزند. در چنین شرایطی کودکان و نوجوانان به والدین خود نگاه می کنند و از آنها الگو می گیرند. واکنش شما هنگام تروما چیست؟ چه واکنشی نشان می دهید؟

بهداشت روان

تروما و ذهن آگاهی

ذهن آگاهی کار سختی نیست. بلکه فقط باید یادمان باشد که آن را انجام بدهیم.

زمانی که اتفاق بدی رخ می دهد، ذهن ما به جست وجوی نشانه های خطر برمی آید: حساس می شویم، از هر آنچه شبیه تروما ومرتبط با آن بوده، دچار اضطراب وناراحتی می شویم. مرتب اطراف خود را چک می کنیم. به صداها حساس می شویم. نکند برای ما هم اتفاق بدی رخ بدهد. احساس ناامنی می کنیم. یا حداقل احساس امنیت و آرامش معمول مان را نداریم. در چنین شرایطی چه باید کرد؟

یکی از روان درمانی هایی که در این زمینه بسیار کمک می کند، ذهن آگاهی است. ذهن آگاهی برای افرادی که قربانی حوادث تروماتیک بوده اند کاربرد وسیعی داشته است. پس، برای افرادی که از طریق رسانه های جمعی در جریان تروماها قرار گرفتند، بسیار مفید خواهد بود. برای این که با اثرات ذهن آگاهی بر تروما و حوادث منفی بیشتر آشنا شوید، بهتر است ابتدا به اثر تروما بر مغز بپردازیم.

تحقیقات زیادی بر افرادی که دچار تروما و پس از آن PTSD شدند، انجام شده است. این تحقیقات نشان دادند تروماها بر سه بخش مهم مغز اثر می گذارند و در افراد PTSD ما شاهد فعالیت بیش از حد در این سه بخش از مغز هستیم:

1. آمیگدال- آمیگدال بخشی از سیستم لیمبیک است که در رابطه با شناسایی خطر و تهدید فعالیت می کند. اگر خطری فرد را تهدید کند، آمیگدال هشدار خطر می دهد و مکانیزم جنگ یا گریز را فعال می کند. همچنین، به فرد اطلاع می دهد که خطر برطرف شده یا نه. در افرادی که تروما تجربه کردند، آمیگدال بیش از حد فعال است، محرک های خنثی را تهدیدزا تلقی می کند و برای محرک ها و موقعیت های غیر خطرناک مکانیزم جنگ وگریز را فعال می کند.

2. هیپوکامپ- آمیگدال بیش از حد فعال با هیپوکامپ کار می کند. هیپوکامپ بخشی از مغز است که به حافظه می پردازد. در افراد PTSD معمولاً هیپوکامپ کوچک تر از حد عادی است که علت نقص حافظه در بیماران PTSD است. هیپوکامپ در سازمان دهی و ارتباط ابعاد مختلف حافظه نقش دارد و وظیفه دارد که حافظه یک حادثه را در زمان، مکان و زمینه (بافت) مناسب جای بدهد. در PTSD حافظه تکه تکه می شود و هیپوکامپ نمی تواند تکه های مختلف حافظه را یکپارچه کند، گذشته یا حال را مشخص کند، و خاطره یک تجربه را با احساسات و دانش واقعی ارتباط دهد. این همان حالت های تلخ و دردناکی است که در PTSD رخ می دهد و خاطرات مکرر به ذهن فرد هجوم می آورند. فعال شدن این خاطرات، آمیگدال را فعال می کند و باعث می شود آمیگدال فعالیت بیش از حد داشته باشد.

3. کرتکس پیش پیشانی- قطعه پیشانی مغز، به خصوص کرتکس پیش پیشانی مسئول تنظیم و مدیریت رفتارها، تکانه ها، هیجان ها، و واکنش های مرتبط با ترس است. در افراد PTSD این بخش از مغز کم فعال است. در این بیماران قطعه پیش پیشانی نه می تواند هیپوکامپ را مدیریت کند تا بتواند به درستی خاطرات را منسجم کند و به همین دلیل، هیپوکامپ خاطرات قطعه قطعه ای را فعال می کند و نه می تواند آمیگدال را مدیریت کند تا هشدارهای خطری که ارسال می کند و غیر واقعی اند را متوقف کند.

همان طور که می بینیید، تروما بر مغز قربانیان PTSD تاثیر منفی گذاشته است که باید این اثرات از بین بروند. تحقیقاتی که در زمینه اثر ذهن آگاهی بر کاهش اثرات تروماها انجام شده است، نشان دادند که ذهن آگاهی فعالیت آمیگدال را کاهش می دهد و توانایی هیپوکامپ و کرتکس پیش پیشانی را افزایش می دهد. این مطالعات عمدتاً با استفاده از دستگاهMRI f انجام شده است.

حال، اگر ذهن آگاهی می تواند اثر تروما بر آمیگدال، هیپوکامپ و کرتکس پیش پیشانی را کاهش دهد، برای افرادی که درجریان این نوع تروماها قرار گرفتند نیز کمک بیشتری می کند تا بتوانند از تاثیر تروما بر زندگی و روان شان بکاهند.

ذهن آگاهی، درمانی است که به شدت بر ساختارهای مغزی تاثیر می گذارد و بر توانمندی های نورولوژیک می افزاید. اگر چه تکنیک های ذهن آگاهی آسان اند ولی تاثیر آنها بسیار وسیع و عمیق است. موافقید که تمرین های ذهن آگاهی را به مرور انجام دهیم؟

روان شناسی مثبت

خوش بینی آموخته شده

روزی چند قورباغه از مرداب به طرف لانه خود برمی گشتند که چند تا از آنها داخل چاه عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها کنار چاه جمع شدند و به پایین نگاه می کردند. قورباغه هایی که داخل چاه افتاده بودند شروع کردند به پرش تا بتوانند از ته چاه بیرون بیایند. آنها مرتب و پشت سر هم می پریدند. بقیه قورباغه ها که اطراف چاه ایستاده بودند درمورد قورباغه هایی که می پریدند تا از چاه بیرون بیایند، حرف می زدند. آنان می گفتند: «نه بابا. نمی توانند بیرون بیایند. خیلی عمیقه. نمیشه و.... ». قورباغه های داخل چاه پشت سر هم پریدند و پریدند و پریدند. بعد از مدتی کم کم چند نفری از آنها خسته شدند. بعد، عده ای دیگر به تلاش ادامه ندادند. بعد از مدتی، فقط یک قورباغه بود که کماکان به پرش خود ادامه داد: پرید و پرید و پرید و پرید.... بالاخره، او از چاه بیرون آمد. قورباغه های بیرون چاه تعجب کردند. چطور او توانست از چاه بیرون بیاید و بقیه نه. مگر فرقی داشتند؟ البته که این قورباغه فرق داشت. وقتی بقیه قورباغه ها در اطراف او حلقه زدند. شروع کردند به سوال کردن. بعد از مدتی که پاسخی دریافت نکردند متوجه یک نکته مهم شدند. این قورباغه کر بود. به همین علت صحبت های منفی و بدبینانه قورباغه های بیرون چاه را نشنید و به همین علت، ناامید و دلسرد نشد برخلاف دیگر قورباغه های داخل چاه که حرفهای بدبینانه را شنیدند و بعد از مدتی ناامید و درمانده شدند.

خوش بینی آموخته شده، اصطلاحی است که مارتین سلیگمنMartin Seligman معرفی کرد. او کتابی تحت همین عنوان Learned Optimismدر سال 1990 منتشر کرد. سلیگمن معتقد است: همان طور که انسان ها دیدگاه های منفی نسبت به علت حوادث، رویدادها و اتفاقات را می آموزند می توان به آنان آموزش داد که دیدگاه های مثبت تری در مورد رویدادها و حوادث داشته باشند. دیدگاه های مثبت تر با عملکرد بهتر و موفقیت بیشتر همبستگی دارند.

پس خوب است به افراد بدبین بیاموزیم که خوش بین باشند. به آموزش خوش بینی به افراد بدبین، خوش بینی آموخته شده گفته می شود. این مفهوم جای خاص وویژه ای در روان شناسی مثبت دارد. خوش بینی آموخته شده بر اساس مطالعاتی که در زمینه درماندگی آموخته شده انجام شد، به دست آمد. خوب است، ابتدا، با مفهوم درماندگی آموخته شده آشنا شوید.

در دهه 70 میلادی آزمایش هایی بر روی سگ ها انجام شد. آنها بر روی سه گروه از سگ ها آزمایش انجام دادند: سگ های گروه اول که مدتی در قفس نگهداری و بعد رها شدند. گروه دو و سه، سگهایی بودند که تحت شوک الکتریکی قرار گرفتند. سگ های گروه دو می توانستند با کشیدن یک اهرم، شوک را متوقف کنند ولی اهرم سگ های گروه سوم کار نمی کرد. آنها مجبور بودند که شوک را تحمل کنند. کاری برای رهایی از شوک برای آنها وجود نداشت.

در مرحله بعد، از ماز دیگری استفاده کردند که دارای یک مانع و دو بخش بود. سگ ها می توانستند با پرش از منطقه ای که شوک داشت و رفتن به یک گوشه از ماز، خود را از رنج شوک برهانند. سگ های گروه یک و دو به سرعت مسیر ماز برای فرار از شوک را یاد گرفتند. ولی، سگ های گروه سوم که یاد گرفته بودند راهی برای رهایی از شوک نیست، هیچ تلاشی نکردند و با این که امکان رهایی از شوک را داشتند، فقط می نشستد، زوزه می کشیدند و شوک را تحمل می کردند.

از این مجموعه آزمایش ها چه نتیجه ای می گیرید؟ سلیگمن و همکارانش به این نتیجه رسیدند که تجربه مکرر حوادث منفی که فرد بر آنها کنترلی ندارد، منجر به ایجاد درماندگی می شود. احساس درماندگی باعث می شود که در شرایط بعدی هم فرد در مقابل شرایط و اوضاع و احوال دچار احساس درماندگی شود. در حالی که ممکن است بر سایر شرایط زندگی خود تسلط و کنترل داشته باشد. بسیاری از افراد باور دارند که نمی توانند کارهایی که می خواهند انجام دهند یا به آن چه مایل اند، دست یابند. چنین وضعیتی، همان درماندگی آموخته شده است. درماندگی آموخته شده خود باعث مشکلات جدی دیگری در زندگی می شود. فردی که چنین باوری دارد هیچ فعالیت و تلاشی از خود نشان نمی دهد، چون باور دارد که تلاش او فایده ای نخواهد داشت.

سلیگمن معتقد است می توان به افرادی که بدبین اند و باور دارند که اتفاقات خوب برای آنها نخواهد افتاد و فقط اتفاقات منفی در سر راه زندگی آنها قرار دارد، آموخت که خوش بین باشند. بسیار مهم است که چنین آموزشی صورت گیرد. زیرا، خوش بینی با پیامدهای مثبت زیادی همراه است.نتایج مطالعات مختلف نشان می دهد:

در این رابطه خوب است به آزمایش هایی که در این زمینه انجام شده آشنا شوید:

در آزمایشی به دو گروه از دانشجویانی که در مسابقات شنا تمرین می کردند دو نوع فیدبک متفاوت داده شد: به بک گروه فیدبک مثبت از رکوردشان داده شد و به گروه دیگر فیدبک منفی. گروهی که فیدبک مثبت گرفته بود در مقایسه با گروهی که فیدبک منفی گرفته بود، به طور معنی داری موفقیت بیشتری در رکوردهای شنای خود به دست آوردند. یعنی سرعت شنای این گروه به طور معنی داری در مقایسه با گروهی که فیدبک منفی گرفته بود افزایش یافت.

در یک آزمایش دیگری به دانش آموزانی که بسکتبال بازی می کردند، فیدبک های اشتباه داده شد. دانش آموزان خوش بین در مقایسه با دانش آموزان بدبین، اضطراب کمتر، اعتماد به نفس بالاتر و عملکرد بهتری در مسابقه داشتند. نگاه خوش بین ها به اشتباهات شان متفاوت از بدبین ها بود: آنان شکست ها را چالش هایی می دانستند که باید بر آنها پیروز می شدند و نه موانعی در مقابل موفقیت شان.

با توجه به مطالب بالا، مهم است که خوش بینی به افراد آموخته شود. تفاوت بدبین ها و خوش بین ها در موارد زیر است:

تداوم- افراد خوش بین، حوادث و اتفاقات منفی را موقت می دانند و برعکس حوادث مثبت را دایمی فرض می کنند. آنان معتقداند اتفاقات خوب بنا به علت هایی که مداوم و طولانی مدت اند رخ می دهند. خوش بین ها علت حوادث مثبت را دایمی می دانند در حالی که بدبین ها برای حوادث و اتفاقات منفی معتقداند که علت های دایمی دارند.

شدت و وسعت- افراد بدبین معتقداند که اگر در بخشی از زندگی با مشکل یا شکست روبه رو شویم یعنی این که در قسمت های دیگر زندگی هم دچار شکست وناکامی خواهیم بود. در حالی که افراد خوشبین معتقداند که نه فقط دربخشی از زندگی بلکه در کل زندگی هم اتفاقات ورویدادهای مثبت برای آنها رخ خواهد داد.

شخصی سازی- خوش بین ها عوامل بیرونی را برای مشکلات واتفاقات بد سرزنش می کنند. در حالی که بدبین ها برای مشکلات ودردسرهای زندگی خود را سرزنش می کنند.

ممکن است بگویید که این نوعی فرار از مسئولیت ها نیست که ما مشکلات و اتفاقات بد را به عوامل بیرونی نسبت بدهیم نه خودمان؟ یا اگر اتفاقات بد را به همه موارد تعمیم ندهیم، آیا دچار دردسر نخواهیم شد؟ یا اگر باور داشته باشیم که شکست ها و اتفاقات منفی فقط محدود به موارد خاصی اند نه کل زندگی مان، آیا کمی سهل انگاری نکرده ایم؟

واقعیت این است که حوادث و اتفاقات زندگی بسیار پیچیده اند. ما نمی دانیم چرا فردی مبتلا به سرطان شده است. اگر فردی که اموالش سرقت شده، مرتب خود را سرزنش کند یا این مشکل را به همه زندگی خود تعمیم دهد یا اگر باور داشته باشد که بارهای بعد هم چنین تجربه هایی برای او رخ خواهد داد، صرف نظر از تلاش ها و فعالیت هایش، آیا دچار درماندگی آموخته شده نمی شود که دیگر تلاشی برای زندگی خود نکند؟

نکته مهم تر این که زندگی بسیار پیچیده و گاه معما گونه است. علت بسیاری از حوادث و اتفاقات معلوم نیست. ما نمی دانیم چرا یک کودک به یک بیماری مبتلا می شود و می میرد ولی فرد سالمندی همچنان به زندگی خود ادامه می دهد. ما دنبال علت برای حوادثی هستیم که علتی برای آنها نمی شناسیم و ممکن است در این میان به گونه ای رفتار کنیم که منجر به درماندگی و یاس و افسردگی ما شود. پس بهتر است، تا جایی که می توانیم اتفاقات و حوادث را به عوامل بیرونی نسبت دهیم نه خودمان. اتفاقات بد را موقتی بدانیم و نه همیشگی و اتفاقات بد را به همه زندگی مان تعمیم ندهیم.

برعکس، خوش بینی را تمرین کنیم: اتفاقات خوب را به خودتان و توانایی های تان نسبت دهید، همیشه برای خود انتظار اتفاقات مثبت داشته باشید و آنها را همیشگی بدانید.

نقد وتحلیل روان شناختی فیلم

شکارچی گوزن

فیلم «شکارچی گوزن» The deer hunter، محصول 1979 است. برنده 5 اسکار: بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر مرد مکمل (کریستوفر واکنChristopher Walken) ، تدوین فیلم و صدابردار. کارگردان فیلم مایکل چیمینوMichael Cimino است. رابرت دو نیرو Robert De Niroو مریل استریپ Meryl Streep از دیگر بازیکنان فیلم اند.

فیلم داستان سه دوست است که با هم زندگی می کنند: کار و فعالیت، ارتباط اجتماعی. زندگی در جریان است و آنان با هم زندگی را تجربه می کنند: جشن ازدواج، شادی و دور همی و بعد جنگ. جنگ، داستانی متفاوت از زندگی. اگر چه بازی زندگی مشخص است و زیبا. بازی جنگ که بخش عمده فیلم را در بر می گیرد تلخ است و دردناک. سه دوستی که با هم زندگی کرده اند حالا با هم وارد جنگ می شوند. جنگ ویتننام.

جنگ ویتنام جنگی معمولی نبود: طولانی ترین جنگ نامتعارف قرن بیستم. جنگی بسیار عجیب بود: جنگی که دشمن آن مشخص نبود. جنگی نامتعارف: کیلومترها دورتر از خاک کشور، جنگی بدون معنی و هدف خاص. تحقیقات متعددی نشان داد که یکی از دلایل شکست امریکا در این جنگ و یکی از دلایل آسیب دیدن بسیاری از سربازان امریکایی، بی معنایی این جنگ بود.

اگر چه جنگ ویتنام بی معنی بود و عجیب. ولی، اثراتی که بر زندگی افراد وارد کرد کاملاً مشخص بود، عظیم و شگرف. آدم هایی که به جنگ رفتند همان آدم هایی نبودند که از جنگ برگشتند. بعضی ها توانستند به زندگی برگردند و عده ای دیگر نه. اگر چه عشق انسان ها به هم پایدار ماند و با این عشق توانستند معناهای زندگی خود را بیابند و به زندگی عادی برگردند ولی، برای همه، چنین نبود. دوستی که بازنگشت و دوستی که به تعهد خود وفادار ماند و در جست و جوی او برآمد.

دوستی آسیب دیده از جنگ که همچنان پس از پایان نبرد به «رولت روسی» ادامه می دهد. همچنان با جان خود بازی می کند. همان کاری که در جنگ می کرد: بازی با جان خود. آیا جنگ پایان نیافته است؟ البته که نه. جنگ ممکن است برای عده ای که کمتر آسیب دیده اند تمام شده باشد ولی نه برای آسیب دیدگان. جنگ در دنیای آنان همچنان پابرجاست و آنان همچنان درگیراند. تروماهایی که پایان نمی یابد. مصیبت هایی که در بیرون تمام می شوند ولی نه در درون انسان ها.

تجربه جنگ ویتنام و فیلم هایی که در مورد آن تهیه شد، توانست درک درستی از انسان های درگیر جنگ نشان دهد: بحران ها، مشکلات، عوارض ناشی از جنگ و ... . با این حال، همچنان مصیبت ها و تروماهای ساخت دست انسان ادامه دارد.

نقد و تحلیل روان شناختی کتاب

«در غرب خبری نیست»

کتاب در غرب خبری نیست، نوشته اریک ماریا رمارک Erich Maria Remarque نویسنده مشهور آلمانی است. اسم واقعی او Erich Paul Remark است. وی در سال 1898 به دنبا آمد و در سال 1970 در سوئیس فوت کرد. رمارک از سن 16 سالگی به سرودن شعر و نوشتن رمان پرداخت. در سن 18 سالگی در جنگ اول جهانی شرکت کرد. نوشته های او محصول تجارب مستقیمی است که در این جنگ به دست آورد. در سال 1917 به شدت مجروح شد: پای چپ، دست راست و گردن. او تا انتهای جنگ تحت درمان جراحت های خود بود.

تجاربی که از جنگ به دست آورده بود، محتوای کتاب های متعدد او شد: کتاب اتاق رویا در سال 1920 چاپ شد، در غرب خبری نیست در 1927 نوشته شد و در 1929 چاپ شد. محتوی ضد جنگ کتاب های او باعث خشم آلمان نازی شد. به طوری که تابعیت آلمانی او را گرفتند و رمارک مجبور شد از آلمان بیرون برود. ابتدا، سوئیس و سپس آمریکا. سایر کتاب های او عبارت اند از: طاق نصرت، وقتی برای زندگی و وقتی برای مرگ، آخرین ایستگاه، بهشت هیچ چیز مورد علاقه ای ندارد، از عشق با من حرف بزن، شب لیسبون.

کتاب در غرب خبری نیست در سال 1346 توسط سیروس تاجبخش ترجمه شد وشرکت سهامی کتاب های جیبی آن را چاپ کرد. این کتاب تجربه جنگ را از دید سربازان نشان می دهد: جوانانی که شروع زندگی آنان با تحولات بزرگ سیاسی و تجارب دردناکی همراه شد. کتاب، تاثیر جنگ بر انسان ها را نشان می دهد. در مقدمه کتاب، مترجم می نویسد:

«این کتاب نه اتهام است و نه اعتراف و نه به هیچ وجه یک ماجرای قهرمانی است. زیرا، مرگ برای کسانی که با آن دست به گریبانند ماجرا به شمار نمی آید. این کتاب از نسلی از انسان ها سخن می گوید که چگونه جسم شا را از مهلکه به در بردند ولی زندگیشان در جنگ نابود شد» ص 3.:

در بخشی از کتاب شخصیت اصلی داستان می گوید:

«من جوانم. بیست سال زندگی کرده ام، با این وصف جز یاس و مرگ و هراس و خامی کشنده ای که در ژرفای غم و حسرت مغروق است چیز دیگری از زندگی نمی شنامسم. به چشم خود می بینم که چگونه ملتها را در برابر هم می گمارند و اینان مات، کورکورانه، احمقانه، برده وار، و بیگناه به جان هم می افتند و یک دیگر را نابود می کنند. به چشم خود می بینم که متفکرترین مغزهای جهان هم خود را صرف اختراع سلاح های موحش می کنند و بعد سعی دارند که کار خود را موجه و لازم جلوه دهند. و من و جوانان همسن من و همه افراد نسل من این جا و آن جا در همه جای جهان اینها را می بینیم و با آن آشنا و دست به گریبانیم. اگر ناگهان به پا خیزیم و کارنامه زندگیمان را به دست پدرانمان بدهیم چه خواهند کرد؟ و روزی که جنگ به آخر برسد از ما چه انتظاری می توانند داشته باشند؟ مایی که سالیان دراز شغلمان کشتن انسان ها بوده است-کشتن اولین حرفه زندگی و شناخت ما از زندگی تنها یک چیز بوده است: مرگ. بعدها چه به سرمان خواهد آمد؟ و از ما چه کاری ساخته خواهد بود؟» ص291.

رمارک در ابتدای جوانی و با تجاربی سنگین از جنگی جهانی که باعث از بین رفتن چندین امپراطوری و کشته شدن هشت میلیون انسان شد، برگشت. او با هنر خود توانست تاثیر جنگ، بر انسان ها را ثبت کند تا آیندگان بدانند که چنین تروماهایی چه از خود به جا می گذارند. او تاثیر ترومای طولانی جنگ را مکتوب کرد. او صدای انسان های رنج کشیده را به دیگران رساند: تجربه ای که به نظر نمی رسد مربوط به بیش از صد سال پیش باشد. تجربه ای آشنا برای همه انسان های قرن بیست و یک.