سال نو میلادی و شروع دهه جدید مبارک

امیدواریم به هرآن چه دوست دارید، دست یابید

سالی پر از موفقیت، سلامت، رضایت برای همه آرزومندیم

امیدواریم دهه جدید، دهه رشد و شکوفایی باشد


روان شناسی مثبت

امید

ادیسون حدود 1000 آزمایش انجام داد تا موفق شد لامپ را اختراغ کند. در اواخر کار، یکی از دوستانش از او می پرسد: «بعد از این همه شکست مایوس نشدی؟ هنوز می خواهی ادامه دهی؟» ادیسون پاسخ می دهد: «تازه فهمیدم چه عواملی تاثیر نمی گذارند هنوز نرسیدم که بفهمم چه عواملی جواب می دهند». او علی رغم شکست های مکرر وپیاپی ناامید نشد و دست از تلاش برنداشت. یکی از ویژگی های مهم و برجسته وی پشتکار و سخت کوشی بود. او جمله معروفی دارد: «نبوغ 1% و سخت کار کردن 99% موفقیت است». ادیسون بیش از 1000 اختراع ثبت شده در کارنامه خود دارد.


خیلی از اوقات به کودکان و نوجوانان می آموزیم که باید در زندگی پشتکار داشته باشید، تلاش کنید و دست ازتلاش برندارید تا به هدف خود برسید. ولی، آیا فکر کرده اید که پشتکار و تلاش به چه عواملی بستگی دارند؟ آیا تلاش و کوشش، مفهومی واحد است که اگر کسی آن ویژگی را داشته باشد در فعالیت های خود سعی و ابرام کند و اگر این ویژگی را نداشته باشد دست از تلاش بر دارد.؟

خیلی از اوقات، افرادی که افسردگی دارند و به روان شناس مراجعه می کنند، خود را با کملاتی مانند «بی اراده»، «بی همت»، «تنبل» و مانند آن توصیف می کنند. بسیاری از آنان فهرستی از فعالیت های ناتمام و رها شده در زندگی خود دارند. فهرستی که به آنان این احساس را می دهد که «هیچ کاری را تمام نکردی برای این که تنبل، بی همت، بی اراده و... هستی». ولی، آیا واقعاً، چنین است؟

عاملی که در پدیده پشتکار به شدت نقش دارد، مبحث امید است. زمانی که انسانی امید داشته باشد به تلاش و کوشش خود ادامه می دهد و وقتی باور داشته باشد نمی تواند به آن چه مطلوب و هدفِ اوست، دست یابد، دچار ناامیدی می شود و به دنبال آن کار را رها می کند. به همین دلیل، مبحث افسردگی را پیش کشیدیم. یکی از علایم افسردگی، ناامیدی است. افرادی که مبتلا به افسردگی می شوند یا افرادی که هنوز به افسردگی نرسیده اند ولی روحیه خوبی ندارند، دچار ناامیدی می شوند. ناامیدی به نوبه خود، منجر به عدم تلاش و کوشش می شود. در نتیجه، فرد، تلاش ها وکوشش های قبلی خود را رها می کند و درنتیجه به اهداف خود نمی رسد و شکست را تجربه می کند.

همان طور که می بینید، عامل امید و امیدواری به راحتی نادیده گرفته می شود. امید باعث می شود که فرد باور داشته باشد که می تواند به هدف ها ومنظور خود دست یابد. درنتیجه چنین باوری، فرد به تلاش وکوشش ادامه می دهد. مسلم است وقتی فرد باور داشته باشد که نمی تواند به آن چه مطلوب است دست بیابد، تلاش و کوششی هم نخواهد کرد. به عبارت دیگر، لازمه تلاش، کوشش، اراده، همت و.... امیدوار بودن است.

سوالی که در این جا مطرح می شود این است که امید چیست؟ تعریف روان شناسی از امید چیست؟ اسنایدر Snyder یکی از مهم ترین روان شناسانی است که در زمینه امید تحقیق کرده است. اسنایدر امید را چنین تعریف می کند: «یک حالت شناختی مثبت، که بر اساس احساس هدفمندی موفقیت آمیز و برنامه ریزی برای رسیدن به آن هدف شکل می گیرد». اسنایدر امیدواری را توانمندی می داند که از سه مولفه زیر تشکیل شده است:

  1. تفکر معطوف به هدف،
  2. تفکر مرتبط با راهبرد،
  3. تفکر مرتبط با عاملیت.

هدف - امید با داشتن تصویری واضح از اهداف ارزشمند ارتباط دارد. مهم است که فردِ امیدوار تصویر واقع بینانه ای از اهداف خود داشته باشد. امید به وجود هدف یا اهدافی در زندگی فرد ربط دارد. بدون وجود هدف، امید بی معنی است.

راهبرد - بخشی از امید، توانایی ایجاد مسیرها وراهبردهای خاص برای دست یابی به اهداف است. فرد امیدوار مسیرها یا استراتژی های مختلف ومتعددی برای رسیدن به هدف خود ایجاد می کند و از آنها استفاده می کند. افراد امیدوار راه های و طرح های بیشتری برای دست یابی به هدف دل خواه خود تنظیم می کنند. راهبرد یا مسیر، طرح هایی را شامل می شود که فرد را به هدف خود نزدیک کند. هنگامی که فرد با شکست روبه رو شود، این تفکر به فرد کمک می کند که راه های دیگری را برای دست یابی به هدف خود بیابد و مورد امتحان قرار دهد.

عاملیت - این مولفه عبارت است از توانایی ایجاد انگیزه و تداوم انگیزه برای استفاده از استراتژی ها و راهبردهای معطوف به هدف. عاملیت، هم شروع حرکت هدفمندانه وهم ادامه این مسیر را ممکن می سازد. عاملیت شامل این دیدگاه است که «می توانم از راه های مختلف به هدف نزدیک شوم». زمانی که چنین فردی با شکست روبه رومی شود می تواند دوباره فعالیت جدیدی را شروع کند و به تلاش مکرر خود ادامه دهد. تفکر عاملی، اراده هدفمند است. هرچه عاملیت قوی تر باشد، تلاش های فرد به خصوص هنگام شکست، برای اقدامِ مجدد، بیشتر وبیشتر می شود.

همان طور که می بینید، امید زندگی انسان را سازمان دهی می کند زیرا، فرد انتظاراتی برای آینده خود تنظیم می کند و برای رسیدن به آن تلاش می کند. فرد امیدوار، فرد هدفمندی است. وجود چنین اهدافی باعث می شود زندگی فرد بر اساس برنامه و در مسیر خاصی حرکت کند. در بی هدفی، امیدی هم وجود ندارد. زمانی که فرد برای زندگی خود هدفی تعیین کرد، از آن به بعد است که برای دست یابی به آن هدف، مسیرهایی را تعیین می کند و برای رسیدن به آنها تلاش می کند. به عبارت دیگر، فایده و کارکرد امید فقط این نیست که فرد را به تلاش وپشتکار سوق دهد بلکه از اساس، باعث می شود که وی برای زندگی خود برنامه و هدف داشته باشد.

با توجه به مطالب بالا، می بینید که لازمه سعی و پشتکار، امید است. تلاش و فعالیت زمانی شکل می گیرد که امید وجود داشته باشد. امید کمک می کند تا انسان ها دوباره ودوباره به تلاش وکوشش خود ادامه دهند. پس، مهم است که امیدوار باشیم که به آن چه می خواهیم دست خواهیم یافت.

موفقیت با امیدواران است وبس.

آسیب شناسی روانی

PTSD چیست؟

جانباز جنگ بود. در جزیره مجنون دچار جراحت زیادی شد. بسیاری از دوستانش در همان حمله شهید شدند. بعد از چند سال، همراه خانواده برای پیک نیک به دریاچه اوان قزوین رفتند. هنگامی که کنار دریاچه قدم می زد با شنیدن صدای نی هایی که در اطراف دریاچه تکان می خوردند ناگهان فریاد کشید: «حسن، عراقی ها حمله کردند» و خودش را جایی پرت کرد و سنگر گرفت. تمام خانواده و اطرافیان از رفتار او تعجب کرده بودند. همسرش به او اصرار کرد که برای چنین رفتارها و همچنین، بی خوابی، زودعصبانی شدن و ... به درمانگاه مراجعه کند. نکته دیگری که حتی همسرش هم نمی دانست این بود که او از این که همه دوستانش شهید شدند و فقط او زنده مانده، به شدت دچار احساس گناه بود. پس از مراجعه به درمانگاه، تشخیص داده شد که پس از آن درگیری دچار بیماری اختلال استرس پس از سانحه شده است.

خانم جوانی که در یک تولیدی کار می کرد، برای تهیه پارچه به منزلی که آدرس داده بودند مراجعه کرد. مردی که داخل منزل بود از او خواست که برای تحویل پارچه ها به داخل منزل وارد شود. او هم چنین کرد. او نمی دانست که آن مرد قصد آزار و اذیت او را دارد. وقتی وارد ساختمان شد، آن مرد او را به گوشه ای پرتاب کرد ودر را بست و... .حالا، با این که چندین ماه از آن زمان می گذرد، از خانه بیرون نمی آید، تمام فعالیت هایش را قطع کرده است، خود را آدم گناهکاری می داند، مرتب خود را سرزنش می کند که چرا وارد ساختمان شد، اگر بیرون ایستاده بود چنین نمی شد، از همه مردان می ترسد. همه جا احساس ناامنی شدید می کند و به همین دلیل از خانه خارج نمی شود. مرتب صحنه هایی از آزار و اذیت ها به ذهنش می آید و به شدت دچار اضطراب و وحشت است.



Post Traumatic Stress Disorder یا (PTSD) را به فارسی اختلال استرس پس از سانحه می نامند. همان طور که از عنوان این بیماری استنباط می شود، افرادی که دچار این اختلال می شوند، سانحه ای را تجربه کرده اند مانند سیل، زلزله، تصادف ماشین، آتش سوزی، قربانی انواع خشونت شدن (مانند تجاوز جنسی، حمله و مانند آن). پس از گذشت یک ماه از سانحه، اگر علایمی که در ادامه بحث مطرح می شود را فرد تجربه کند، گفته می شود که دچار اختلال PTSD شده است.

نکته مهم این است که هر سانحه یا حادثه ای نمی تواند این بیماری را ایجاد کند. بلکه سوانح و حوادثی PTSD ایجاد می کنند که طی آن فرد با مرگ واقعی مواجهه شده باشد یا تهدید به مرگ شود. همچنین، مواقعی که فرد به شدت دچار جراحت شده باشد یا زمانی که خشونت شدیدی به وی اعمال شود مانند تجاوز. ممکن است بپرسید اگر فرد چنین مواردی را خودش تجربه نکرده باشد ولی شاهد چنین اتفاقاتی باشد که برای دیگران رخ می دهد، احتمال دارد که به بیماری PTSD مبتلا شود؟ پاسخ مثبت است. شاهد چنین صحنه هایی بودن، می تواند این بیماری را ایجاد کند. گاهی اوقات، فردی که دچار PTSD شده، نه چنین سوانحی را شخصاً تجربه کرده و نه شاهد آن بوده، بلکه یکی از اعضای خانواده یا دوست نزدیک وی دچار چنین سوانحی شده است.

ممکن است سوال کنید اگر شاهد سوانح و حوادث بودن باعث PTSD می شود و یا رخ دادن سوانح و حوادث برای اعضای خانواده و نزدیکان می تواند باعث این بیماری شود، پس افرادی که در هلال احمر، آتش نشانی، بهزیستی و مراکز مشابه کار می کنند یا پلیس های راهنمایی ورانندگی که مرتب سر صحنه های تصادف و درگیری حاضر می شوند و شاهد چنین صحنه هایی هستند هم ممکن است دچار بیماری شوند؟ پاسخ بلی است. بعضی مشاغل می توانند باعث ابتلای به بیماری PTSD شوند، از جمله آتش نشان ها، ماموران پلیس، راهنمایی و رانندگی و مددکارانی که در مراکزی کار می کنند که به طور مکرر با سوانح، حوادث، تصادفات، قربانیان تجاوز و ... روبه رو می شوند. PTSD در این مشاغل بالاست.

PTSD اختلال پر درد ورنجی است. یکی از علایم مهم این بیماری، تجربه مکرر و مکرر همان سانحه وحادثه است. یعنی، پس از آن که فرد سانحه یا حادثه ای را تجربه کرد، مرتب و مکرر، آن سانحه دوباره برایش تجربه می شود. دوباره تجربه شدن آن سانحه و حادثه تلخِ گذشته ممکن است به شکل های مختلفی باشد:

کابوس و رویاهای مکرر- هنگامی که فرد خواب است، مکرر و مکرر رویاهایی می بیند که حاوی صحنه های آن سانحه است. به همین دلیل بسیاری از این بیماران خواب راحتی ندارند، کابوس می بینند، مرتب از خواب می پرند و در خواب دست و پا می زنند. در موارد بسیار شدید، گاهی افراد برای رهایی از کابوس ها، سعی می کنند نخوابند. به همین دلیل، در اختلال PTSD مشکلات خواب بسیار فراوان و شایع است.

هجومِ خاطرات سانحه - خاطرات سانحه مرتب ومکرر به ذهن فرد می آید. در بیداری، هنگام کار و زندگی، صحنه هایی ازحادثه مکرر ومکرربه ذهن فرد هجوم می آورد و باعث پریشانی شدید وی می شود.

بازگشت به گذشته - گاهی آن حادثه و سانحه برای فرد زنده می شود. فرد طوری احساس یارفتارمی کند که گویی آن حادثه دوباره در حال رخ دادن است.

ناراحتی وپریشانی روانی شدید - هر بارکه با موقعیت هایی روبه رومی شود که شباهتی با بخش هایی از آن سانحه یاحادثه دارد، به شدت دچار ناراحتی و پریشانی می شود. مثل بیماری که برای پیک و نیک و در کنار خانواده به دریاچه اوان قزوین رفته بود.

واکنش های فیزیولوژیک شدید - هر بارکه با موقعیتهایی روبه رو می شودکه شباهتی با بخش هایی ازآن سانحه یا حادثه دارد، دچار حالت های فیزیولوژیک شدید می شود مانند استفراغ، تنگی نفس و مانند آن.

با توجه به این که مکرر و مکرر آن حادثه در ذهن فرد تکرار می شود، سعی می کند خود را از همه آن چه شبیه سانحه است دور کند. معمولاً بیماران خود را از بسیاری از کارها، فعالیت ها، دوستان، تفریحات و ... دور می کنند. به همین علت، بعد از تجربه سانحه، زندگی فرد بسیار تغییر می کند.

پس از سانحه، تغییراتی در حافظه یا باور افراد نسبت به خود صورت می گیرد: مثلاً ممکن است دچار مشکل حافظه شوند و بسیاری از مطالب مربوط به سانحه را به یاد نیاورند. برخی از این بیماران بعد از سانحه نسبت به خود، دیگران یا دنیا دچار باورهای منفی شدیدی می شوند مثل اینکه به هیچ کسی نمی شود اعتماد کرد، دنیا محل خطرناکی است و....بعضی از قربانیان درمورد علت یاپیامدهای آن سانحه تصورات و برداشت های اشتباه زیادی پیدا می کنند مثلاً خودشان را آدم بدی می دانند. افرادی که قربانی تجاوز شدند، خود را فرد «کثیفی» می دانند. یا اگر از سانحه ای جان سالم به در بردند که به مرگ عده ای دیگر انجامیده است، خود را به خاطر زنده ماندن سرزنش می کنند که به آن «احساس گناهِ زنده ماندن» گفته می شود. بعضی از مبتلایان به این بیماری دچار حالت های هیجانی منفی شدیدی می شوند مانند خشم، نفرت، غم، تاسف و ... . عده ای دیگر نمی توانند احساس شادی و خوشحالی داشته باشند. بعضی علایق خود را نسبت به زندگی از دست می دهند. بعضی احساس بیگانگی با دیگران می کنند: این که چیزی آنها را به دیگران پیوند نمی دهد.

یکی دیگر از علایم مهم این بیماری، حالت های برانگیختگی شدیدی است که در آنها ایجاد می شود. بسیاری از آنان نسبت به خطر، صدا، ... به شدت گوش به زنگ اند که مبادا دوباره سانحه دیگری رخ دهد. بعضی ها درپاسخ به شرایط محیطی، واکنش های شدیدی از خودنشان می دهند مثلا با شنیدنِ صدای ضعیفی که از بیرون می آید، به شدت از جا می پرند. خواب و تمرکز بسیاری از این بیماران دچار مشکل می شود. گاهی اوقات این بیماران ممکن است رفتارهایی انجام دهند که به خودشان صدمه جدی بزنند.

همان طوری که می بینید این بیماری به شدت سنگین وناتوان کننده است. تجربه یک سانحه به اندازه کافی صدمه زننده است وتکرار مجدد آن به شدت به زندگی فرد لطمه می زند وباعث رنج وعذاب وی می شود. به همین دلیل، بسیار مهم است که هر چه سریع تر این اختلال شناسایی و درمان شود.


ممکن است بپرسید اگر به موقع این بیماری تشخیص داده نشود وتحت درمان قرار نگیرد چه اتفاقی می افتد؟ آیا احتمال بهبودی خودبه خودی وجود دارد؟ واقعیت این است که بهبودی خودبه خودی ممکن است در انواع خفیف این بیماری صورت بگیرد. چنین بهبودی های خودبه خودی بسیار کم است و در مورد سوانح و حوادث خفیف ممکن است پیش بیاید. ولی احتمال آن زیاد نیست. اگر بهبودی رخ دهد، در زمان کوتاهی بعد از سانحه است. ولی، احتمال این که یک PTSD شکل گرفته و جا افتاده و مزمن به طور خود به خودی خوب شود وجود ندارد.

نکته مهم آن که اگر این بیماری به موقع تشخیص داده نشود احتمال مصرف مواد و اعتیاد به صورت جدی وجود دارد. از آن جایی که این بیماری شدید است و به شدت فرد را آزار می دهد، بیمار برای رهایی از آن ممکن است به خود-درمانی بپردازدو از مواد مختلف برای تسکین خود استفاده کند. چنین وضعیتی منجر به تشدید تمام مشکلات قبلی می شود. یعنی بیماری اول که درمان نمی شود، بیماری دومی که بسیار شدید و جدی است هم ایجاد می شود. چنین وضعیتی زندگی بیمار و خانواده وی را به شدت مختل می کند. معمولاً یک PTSD درمان نشده منجر به مصرف مواد و اعتیاد می شود. به همین دلیل، در عده ای از افراد معتاد سابقه PTSD وجود دارد. شناخت علایم این بیماری کمک می کند تا به بیماران کمک کنیم سریع به مراکز تخصصی مراجعه کنند و تحت درمان قرار بگیرند.

بهداشت روان

پس از چندین رابطۀ ناموفق
چگونه خودتان را دوست داشته باشید؟

درک ارزش ذاتی، تاثیر عمیقی در بهبود احساس و وضعیت روانی شما دارد.

نویسنده: پروفسور رابرت انرایتRobert Enright

مترجم: محمد سیداوی: کارشناس ارشد روان شناسی بالینی

غالباً می‌بینم افرادی که تمام تلاش خود را در رابطه‌ای ناموفق انجام داده‌اند، عزت‌نفسشان پایین می‌آید. آنان برای حفظ رابطه تمام تلاش خود را کرده اند ولی تلاش آنان بی‌نتیجه بوده است. فردی که همیشه خوب رفتار کرده، حالا، با حسی بدی که از دوست‌نداشته شدنش دارد، تنها مانده است. ممکن است بگویید اتفاقاً برعکس باید باشد. درواقع، این تنفر و بیزاری باید متوجه آن فرد باشد، فردی که رفتار ناشایستی داشته است. به‌هرحال، غالباً بخش اعظم این منفی‌بافی‌ها عمیقاً معطوف به خود فرد می شود. برای شما، هنگامی که در رابطه‌ای شکست می‌خورید، شش توصیه دارم. از این توصیه ها استفاده کنید تا تصویر مثبتی که قبلاً از خودتان داشتید را دورباره زنده کنید.


اول، فهرستی جراتمندانه از سهم خودتان در ناکامی از آن رابطه تهیه کنید. اگر رفتار مخربی داشتید به آن اقرار کنید، ماهیت مخرب رفتارتان را بیابید و در راستای تغییر آن گام بردارید. حتی می‌توانید بابت نقشی که در عدم موفقیت آن رابطه داشتید بخشیدن خودتان را هم شروع کنید.

دوم، مشکلی نیست اگر در شکست آن رابطه نقشی نداشتید. عادت داریم بشنویم که طرفین، هر دو در شکست رابطه دخیل اند. درحالی‌که همیشه این‌طور نیست. گاهی، یک نفر به‌تنهایی می‌تواند آنچه دیگری سعی در ساختنش داشته را به تباهی بکشد. اگر نقشی در شکست آن رابطه نداشتید، به آن اقرار کرده و آن را بپذیرید. در هیچ رابطه‌ای، نه شما و نه هیچ فرد دیگری، نمی تواند کامل باشد. بااین‌حال، صِرف کامل نبودن، لزوماً علت واقعی شکست یک رابطه نیست.

سوم، اگر تمام تلاشتان را کردید، پس این را هم بدانید که قرار نیست به خاطر مشکلات و ضعف‌های دیگری، شما سرزنش بشوید. انسان ها برای تصمیمات تأسف‌بارشان آزاداند، حتی اگر عواقب تصمیمِ آنان دامن شما را هم بگیرد.

چهارم، مفهوم ارزش ذاتی را امتحان کنید. شما به‌عنوان یک انسان ارزشمندید. ارزش شما در این جهان را نمی توان تخمین زد. چون شما خاص، منحصربه‌فرد و غیرقابل‌جایگزین هستید. این ارزشمندی، نامشروط و غیرقابل دستیابی است. یعنی پاداشی نیست که به ازای انجام رفتاری خوب به کسی داده شود. زیست‌شناسی می‌تواند در فهمِ این موضوع کمک کند. مثلاً، DNA شما منحصربه‌فرد است. وقتی عمرتان به پایان برسد، دیگر این دنیا انسانی که دقیقاً مثل شما باشد را به خود نخواهد دید. شما خاص...منحصربه‌فرد...و غیرقابل‌جایگزین هستید. آدم‌های مذهبی حتی می‌توانند فراتر رفته و بگویند: «خداوند من را دوست دارد» یا «من مخلوق خدا و اشرف مخلوقات هستم». در هر حال، شما خاص...منحصربه‌فرد...و غیرقابل‌جایگزین هستید.

پنجم، فکر و ایده ارزشمندی ذاتی را تمرین کنید. در ابتدا این دیدگاه را در مورد دیگران استفاده کنید. بعد این فکر را در موردخودتان به کار برید. مثلا، وقتی در خیابان از کنار دیگران رد می شوید، می‌توانید این‌طور فکر کنید: «این فرد ذاتاً ارزشمند است، آن فردی که آنجا ایستاده، ممکن است ضعف‌هایی هم داشته باشد اما این چیزی از ارزش او کم نمی‌کند. من هم مانند آن‌ها؛ ذاتاً ارزشمندم».

ششم و در آخر، به‌محض اینکه این ایده که ذاتاً ارزشمندید در شما تحکیم شد، از آن در رابطه یا روابط قبلی‌تان، استفاده کنید. با این که واقعیت نشان می دهد آن رابطه پایان تمام شده، ولی من ارزشمندم. ارزش من بر اساس موفقیت یا شکست در یک رابطه تعریف نمی‌شود. من چیزی بیشتر از آن رابطه هستم. من همچنان خاص، منحصربه‌فرد و غیرقابل‌جایگزین هستم.

مراقب باشید این افکار را در سطح متعادل نگه دارید تا به ورطۀ خودشیفتگی نیفتید. نکته ای که در زندگی بر اساس ِطرز ِفکرِ ارزشِ ذاتی، باید به آن دقت کنید این است که مراقب باشید از دماغ فیل نیفتید. چون درکِ صحیح از ارزشمندی ذاتی، باید پوشش محافظی در برابر خودشیفتگی باشد. چرا؟ چون این ایده در مورد همه صدق می‌کند. اگر همه دارای ارزش ذاتی هستیم، پس همۀ ما ارزشمندیم. حتی اگر برخی از ما درآمد بیشتری داشته باشند، یا اینکه استعدادهای شان از ما بیشتر باشد و یا ویژگی داشته باشند که آنان را از ما و ما را از آن‌ها متمایز ‌کند. علیرغم همۀ این‌ها، ما در این مورد مشترکیم: ما همگی خاص، منحصربه‌فرد و غیرقابل‌جایگزینیم.

بازهم مراقب باشید که از ایده ارزش ذاتی برای ادامه رفتارهای غیرمعقول خود استفاده نکنید. مثلاً، فرض کنید عادت به قمار دارید و این عادت، خسارت جدی به وضعیت اقتصادی خانواده شما وارد می‌کند. در اینجا نباید به پشتوانه ارزش ذاتی، همچنان به کارتان ادامه دهید. بلی، ما ذاتاً ارزشمندیم، اما همگی ناکاملیم و باید در راستای اصلاح عیوب شخصیتی خود کوشا باشیم تا بتوانیم احساس ارزشمندی خود را حفظ کنیم. ما از کارهایی که انجام می‌دهیم، بیشتریم. همچنین، چیزی بیشتر از رفتار دیگران (طرد شدن) با خودمان هستیم. ارزشمندی ما نامشروط است. هیچ‌کس نمی‌تواند آن را از شما بگیرد، حتی آن فردی که از رابطه‌ای خودش را کنار کشید، که می‌توانست برای هردوی شما عالی باشد. امیدوار باشید به این که بعداً فردی با شما وارد رابطه می‌شود که مثل شما ارزشمندی ذاتی را در فردی که به او متعهد است ببیند. به نظر من، یکی از بهترین راه‌ها برای داشتن رابطه‌ای پایدار و مداوم، یافتن فردی است همفکر با خودتان. فردی که اهمیت ارزش ذاتی را می‌داند و آن را به ‌خوبی، در خودش و شما می‌بیند.

پروفسور رابرت انرایت Robert Enright ، استاد دانشگاه ویسکانسین - مدیسن University of Wisconsin at Madison است. وی مفهوم بخشش و بخشش درمانی را پایه گذاری کرده است و به دلیل فعالیت های ارزنده ای که در این زمینه انجام داده است، جوایز ارزشمندی دریافت کرده است. بیش از 1000 محقق در سطح جهان بر مفاهیمی که وی معرفی کرده است کار می کنند. کتاب های او در خصوص بخشش خود و بخشش دیگران است. وی موسسه بخشش و بخشش درمانی را تاسیس کرده است که در سطح جهان شعبات مختلفی در کلیه نواحی جغرافیایی تاسیس کرده است.

renright@wisc.edu

رابطه و ارتباط اجتماعی


چهار اسب سوار آخرالزمان: نابودکنندگان رابطه

جان گاتمن Gothman یکی ازبرجسته ترین روان شناسانی است که در مورد ازدواج وارتباط زوجی تحقیقات فراوان انجام داده است. او از استعاره چهار اسب سواری که در آخرالزمان ظهور می کنند و با خود نابودی به همراه می آورند، استفاده کرده است تا چهار ویژگیِ ارتباطی که رابطه زوجی را به نابودی می کشاند را معرفی کند.

چهار نابودگر ارتباطِ زوجی عبارت اند از:

  1. عیب جویی یا سرکوفت زدن - عیب جویی کردن یا سرکوفت زدن یکی از برخوردهایی است که به سرعت روابط زوجی را تضعیف می کند. ایرادهای دیگری را مکرر و مکرر، با لحن ناپسند بیان کردن، هر رابطه ای را تخریب می کند. عیب جویی یا سرکوفت زدن با انتقاد کردن تفاوت دارد. انتقاد کردن رفتار صحیحی است و یکی از توانمندی های اجتماعی است. در انتقادکردن، رفتار فردِ مقابل زیر سوال می رود. ولی،در عیب جویی به شخصیت فرد حمله می شود. به مثال های زیر دقت کنید:
    عیب جویی یا سرکوفت: «تو هیچ وقت به رفتارت وتاثیرش روی دیگران فکر نمی کنی. هیچ وقت به دیگران اهمیت نمی دهی. از بس که خودخواهی. هیچ وقت به من توجه نکردی و نمی کنی».
    انتقاد کردن: «وقتی به من نمیگی و بعد از کارت برنامه دیگری میگذاری، من خیلی نگران می شوم. فکر می کنم اتفاقی برات افتاده. قرارمان این بود که اگر تغییری در برنامه مون ایجاد شد، به همدیگر خبر بدهیم».
    وقتی به جای انتقاد از رفتار، به شخصیت فرد حمله می کنید، طرف مقابل احساس می کند که صدمه خورده، طرد شده، به وی توهین شده است و... . مسلم است که مشکلی حل نمی شود. زمانی که عیب جویی وسرکوفت در رابطه زوجی مکرر و مکرر رخ بدهند، اسب سوار دومی که رابطه را نابود می کند، به میدان می آید: تحقیر.

  2. تحقیر - در این وضعیت، بی احترامی و بی ادبی وارد رابطه می شود: تمسخر، توهین، با اسم بد دیگری را صدا زدن، اسم بد گذاشتن و مانند آن. گاهی ممکن است تحقیر با مسخره کردن، شکلک درآوردن، حرکات صورت و همچنین پوزخند و .... همراه باشد. در تحقیر این احساس به طرف مقابل داده می شود که در موضع پایینی است و دیگری بر او برتری دارد.
    «تو کی هستی که به من دستور میدهی. صبح و تا شب نشستی تو خانه و با دوستات یک نفس حرف می زنی یا با خواهرات و... حتی یک کار مفید هم انجام نمی دهی. هیچ فایده ای برای هیچی نداری. ای کاش کمی برای خودت یا دیگران مفید بودی. بودنت به چه دردی می خورد؟ دریغ از یک کار مفید. تازه ناراحت هم هستی».
    تحقیر مثل بیماری عفونی است که در صورت مزمن شدن می تواند سیستم دفاعی بدن را از کار بیندازد. تحقیر های مداوم به راحتی می تواند رابطه را قطع کند. در بسیاری از موارد، تحقیر یک عامل پیش بینی کنندهِ مهم طلاق است.

  3. جبهه گیری یا دفاعی شدن - معمولاً جبهه گیری کردن و تدافعی عمل کردن، واکنشی به تحقیر است. در این شرایط، وقتی فرد احساس می کند که به ناحق مورد اتهام قرارگرفته است، او هم شروع به انتقاد متقابل یا تحقیر متقابل می کند. نتیجه آن است که طرف مقابل احساس می کند که شما اصلا او را درک نکرده ومتوجه اش نشدید و این چرخه بیشتر وبیشترادامه می یابد.
    - «دفترچه بیمه بچه را با خودت نیاوردی؟ مگر نمی دانستی که داریم می آییم دکتر و دکتر داورها را باید در دفترچه بنویسه؟»
    - «منم سرم خیلی شلوغه. کلی کار سرم ریخته. اصلاً خودت چرا یادت نبود؟ خودت چرا به فکر نبودی؟ مگر نمی دانستی که داریم می آییم دکتر؟»
    مسلم است که اگر به دیگری حمله کنید آن فرد دچار احساس ناراحتی و پریشانی می شود. اگر کسی به شما حمله کند دچار احساس بد می شوید و همین طور حمله کردن به دیگری همان حس را در او ایجاد می کند.. برگرداندن حس بد به دیگری کمکی به حل اختلاف نمیکند و فقط باعث صدمه به دیگری و ارتباط شما می شود. مهم است که هر کدام از زوجین سهم خودشان در اشتباهات و مشکلات را بپذیرند، از حالت دفاعی بیرون بیایند وجبهه گیری نکنند. جبهه گیری باعث می شود که طرف مقابل شما هم حس بدی بگیرد. نتیجه آن است که با این روند هیچگاه وارد حل اختلاف سالم نخواهید شد.

  4. دیوارِ ساکت یا برش - معمولاً زمانی که افراد با تحقیر روبه رو می شوند، از نظر عاطفی از طرف مقابل شان فاصله می گیرند و پدیده دیوار ِساکت یا برش عاطفی رخ می دهد. درچنین شرایطی، زوجی که دیوار ساکت شده است سعی میکند خود را به صورت های مختلف از رابطه بیرون بکشد: مشغول کردن خود با کارهای جانبی یا رفتارهای وسواسی، توجه نکردن به طرف مقابل، ندیدن وی، نشنیدن وی و .... . چنین قهرهای سنگینی معمولاً منجر به سردی در روابط و آن چه مردم عامیانه طلاق عاطفی می نامند، می شود.

معمولاً مدت زیادی طول می کشد تا اسب سوار چهارم وارد میدان شود. ولی، آمدن وی، نشان دهنده مشکلات جدی است. درست کردن ارتباط، زمانی که برش یا دیوارِ ساکت رخ داده است، کاری سخت وسنگین است.

همه این سوارکاران ممکن است گاهی وارد یک رابطه بشوند. هیچ زوجی نیست که رابطه شان عرصه تاخت وتاز این سوارکاران قرار نگرفته باشد. آن چه مهم است این که صحنه رابطه محل جولان آنها نشود. برای ممانعت از چنین تاخت و تازهای هر یک از سوارکاران راهبردهایی وجود دارد که در شماره های بعدی به آن خواهیم پرداخت. مهم این است که بدانید در رابطه شما کدام سوارکاران وارد شده اند

نقد وتحلیل روان شناختی فیلم

« فیلم پوست »

فیلم پوست به کارگردانی گای ناتیو Guy Nattiv محصول سال 2018 و با امتیاز 3/7 از 10 است. فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است و بخشی از زندگی Broyn Widner را نشان می دهد که جِیمی بل Jaime Bell نقشش را ایفا می کند. شخصیت اصلی فیلم، بروین وایدنر، فردی است که هر دو والدخود را از دست داده و زن و شوهری که فرزند خود را هنگام تولد، از دست داده اند، او را به فرزند خواندگی قبول می کنند. مسئله مهم و اساسی این است که این زن و شوهر رهبر نژادپرست های افراطی نئونازی اند و برای خود گروه و دسته جنایتکاری تشکیل داده اند. آنان به سیاه پوستان، مسلمانان و ... حمله می کنند، آنها را می کشند و برای خود حزبی تشکیل داده اند بسیار خشن.

بروین وایدنر، فردی خشن و تقریباً جنایتکار است که به فعالیت های نژادپرستارانه می پردازد. صورت و بدن خالکوبی شده، مدل مو و لباسی خاصی که می پوشد او را شبیه شیطان کرده است: به خصوص خالکوبی های وسیعی که در صورت اوست. شروع داستان از یک درگیری نژادی است که بروین وایدنر و دوستش به نوجوانی سیاه پوست حمله می کنند و بعد از کتک مفصل، با چاقو علامت چلیپا یا اس اس روی صورتش می کشند.

این کار منجر به دستگیری بروین می شود. پلیس از او می خواهد که همکاری کند تا رئیس گروه را دستگیر ومجازات کنند. بروین با این درخواست مخالفت می کند چون این دسته تقریبا خانواده او محسوب می شوند.

در طی داستان، بروین که رابطه عاطفی عمیقی با سگش دارد، جذب خانمی می شود که مادر سه دختر است. از این قسمت به بعد با شخصیت دیگری از بروین آشنا می شویم: انسانی عاطفی، متعهد، وظیفه شناس وخانواده دوست. به تدریج، به زیر پوست خالکوبی شده وحشتناک بروین می رویم. حالا می توانیم چهره دیگری از او بیابیم: خانواده دوست و عاطفی. از این جا به بعد، کمتر خالکوبی های صورت بروین اذیت مان می کند چون انسانیتی که زیر پوست اوست را دیده ایم.

بروین تصمیم می گیرد: از دسته خارج می شود، با مادر سه دختر ازدواج می کند و خانواده ای تشکیل می دهد. حالا، اوست که مورد تبعیض قرار می گیرد به دلیل سوابق جنایتکارانه و به دلیل خالکوبی هایی که نژادپرست بودنش را نشان می دهد. دوباره قضاوت براساس پوست. او از یک سو با جامعه درگیر است و از سوی دیگر با دسته و گروهش. آنان او را تحت فشار می گذارند که به «خانواده» خود برگردد. پدر و مادر خوانده اش که رئیس گروه نژادپرست اند به او یادآوری می کنند که چگونه او را تحت حمایت خود قرار داده اند و او به آنها مدیون است. این روش گروه خلافکار است که نوجوانان بی سرپرست را به دور خود جمع کند و از آنها در راه رسیدن به اهداف خود استفاده کند.

مسئله اصلی که داستان فیلم به آن پرداخته است بحث «دیِن» است: طوق ابریشمینی که به گردن افراد انداخته می شود و از این طریق انسان ها را مجبور می کنند که برخلاف میل و اراده خود عمل کنند. هر جا که فرد مخالفت خود را بیان کند، به او یادآوری می کنند که چقدر برایش زحمت کشیدند، از چه بدبختی هایی نجاتش داده اند و ... .

دِین است که باعث می شود، افراد پذیرش بی چون و چرایی از دیگران داشته باشند و حتی برای آن به جرم وجنایت و آدم کشی روی بیاورند. محل کینه و دشمنی ها کجاست؟ افراد از کجا نژادپرستی را یاد گرفته اند؟ چه کسی به آدم ها می آموزد که دیگری را دوست نداشته باشند، آنها را بکشند، درگیر شوند و ... . در این میان، افرادی وجود دارند که کمک می کنند افرادی با چنین طرزفکری، راه سلامت را بیابند و از «زباله» تبدیل به انسان معمولی شوند: و این زمانی است که افراد می آموزند از دِین ها رها شوند و مستقلاً مسایل و موضوعات را بیاموزند و تحلیل کنند.

پیام زیبای فیلم در این جمله است: «یک خانواده خوب هیچ وقت احساس دِین ایجاد نمی کند». همان طور که مادر جوان سه دختر، علی رغم مشکلات و سختی ها هیچ گاه تذکر نمی دهد که چقدر سخت سعی و تلاش می کند تا زندگی را اداره کند یا خود را از فرصت های معاشرت و لذت دور کرده است. مادری که با شجاعت تمام مراقب فرزندان خود است و برای آنان تلاش می کند و زحمت می کشد ولی هیچ وقت سختی های زندگی را به دختران خود یادآوری نمی کند و برای آنان دِین ایجاد نمی کند. زیرا، خانواده را عشق دور هم نگهمیدارد نه دِین و آن هم یادآوری مکرر آن.

نقد و تحلیل روان شناختی کتاب

" تصرف عدوانی: داستانی درباره عشق "

لنا آندرشون Lena Andersson نویسنده و خبرنگار سوئدی، کتاب تصرف عدوانی را در سال 2013 نوشت. این کتاب در همان سال، بالاترین جایزه ادبی کشور سوئد را از آن خود کرد. کتاب تصرف عدوانی در سال 1395 توسط سعید مقدم از متن سوئدی به فارسی ترجمه شد و توسط نشر مرکز به چاپ رسید. از آن زمان تا کنون حداقل کتاب 27 بار تجدید چاپ شده است. چنین میزان بالایی از تجدید چاپ، آن هم در زمانی که کتاب خوان های جامعه زیاد نیستند این سوال را به ذهن می آورد که چه مطالبی در 176 صفحه کتاب بیان شده که افراد را به خواندن کتاب ترغیب می کند؟

درست است، کتاب در مورد عشق است. شخصیت اصلی داستان «استر نیلسون»، شاعر، نویسنده و منتقد هنر، به هنرمندی دل می بازد: «هوگو». در طی روند داستان، هوگو نقش بزرگی در زندگی استر پیدا می کند: به او فکر می کند، در پی زندگی با اوست، به روابط دیگر او با خانم ها حسادت می کند، رازهای زندگی او را درمی یابد و صد البته رنج می کشد. در اواسط کتاب، رنج ها و پریشانی های استر بسیار پررنگ می شوند: زنی مستقل، توانا، با قدرت تحلیل و تفکری بالا که در رابطه ای گرفتار شده و رنج می برد.

استر نه تنها به لحاظ تفکر قوی و تواننمند است بلکه از نظر بدنی هم: او دونده ماراتون است که در اواخر کتاب می تواند روزانه چندین ده کیلومتر بدود. پس چگونه در این رابطه صدمه می خورد؟

بیشتر صفحات کتاب به یک سال رابطه استر و هوگو می پردازد و در سالگرد صمیمی شدن آنان، کتاب به انتها می رسد، در حالی که استر یک ورشکسته عاطفی است. او تلاطم زیادی را در زندگی خود تجربه می کند. در پایان داستان، متوجه می شویم که استر چگونه خود را به دردسر انداخته است. ولی، این دردسر از کجا آمده است؟ چه کسی استر، منتقد هنری را به چنین ورطه ای کشاند؟ آیا این دردسرسازِ زندگیِ ا ستر، چیزی غیر از یک امیدِ واهی نبود؟ در فصل آخر کتاب که بسیار کوتاه است حمله سنگینی به امید صورت می گیرد. فصل آخر با متن زیر آغاز می شود:

«آدمیزاد با پاسخ قطعی آسان تر از پاسخ مبهم کنار می آید. این قضیه به امید و ماهیت آن مربوط می شود. امید انگلی است در بدن انسان که در همزیستی کامل با قلب او زنده است. کافی نیست انسان دست و پای آن را ببندد و در گوشه ای تاریک پنهانش کند. به آن گرسنگی نیز نمی شود داد. ... امید را باید با گرسنگی کشت ... امید را فقط به کمکِ بی رحمیِ روشن می توان کشت. امید ستمگراست، چون دست و پا را می بندد و زنجیر می کند. ... وقتی انگل امید را از حیوانِ میزبان جدا می کنند، میزبان یا می میرد، یا آزاد می شود ص 169».

شاید خوانندگان بپرسند که در مقاله روان شناسی مثبت در همین شماره، صحبت از ارزش و قدرت امید شد ولی چگونه است که در این کتاب به شدت به امید تاخته می شود؟ آیا تضادی وجود دارد بین دیدگاه روان شناسی و نویسنده این کتاب؟ پاسخ خیر است. تضادی وجود ندارد. زمانی که امید معطوف موضوعی شخصی باشد که در کنترل شخص است، تاثیر چشمگیری بر سلامت و موفقیت فرد می گذارد. ولی، زمانی که امید معطوف رفتارهای انسانی دیگر است که بر وی کنترلی وجود ندارد، امید، همان حیوان بی رحمی می شود که به قول آندرشون باید مهارش کرد و او را کشت. تفاوت امید سالم و امید واهی میزان کنترل، ا ختیار و اراده است.

امید باید معطوف رفتارهای خودِ ما باشد نه آن چه که کنترلی بر آنها نداریم. آیا این همان «عاملیتی» که در نظریه اسنایدر مطرح شد، نیست؟ شاید اگر استر با نظریه اسنایدر و مفهوم «عاملیت» آشنایی داشت، یک سال عمر خود را در پریشانی و رنج نمی گذراند. جایی می توانیم امید داشته باشیم که اختیار داریم نه رفتارهای مربوط به انسان های دیگر که هیچ کنترل و اراده ای بر آنها نداریم. به نظرم آن چه در پایان کتاب به آن حمله می شود، بحث امید نیست بلکه بحث امید «واهی» است: امید کور. امیدی که ره به جایی ندارد و باعث فریب دادن فرد می شود. چنین امیدی باعث می شود انسان واقعیت ها را همان طور که هست نبیند چون امیدوار است که دیگری تغییر کند و یا معجزه ای رخ دهد. نکته مهم، تفاوت بین امید سالم و امید واهی است: نکته ای که در بحث عاملیت نهفته است.