روان شناسی مثبت

شوخی: سپری در مقابل استرس

یکی از شوخی هایی که در فضای مجازی می چرخید:

عطسه کردم. مادرم چپ چپ نگاهم کرد. گفتم به خدا، فقط یک سیگار کشیدم.

مادرم گفت: «الهی شکر».

شوخی دیگر:

اگر علایم کرونا را احساس می کنید، قبل از رفتن به بیمارستان به سراغ همه آدم هایی که به شما ظلم کردند بروید و آنها را در آغوش بگیریید، بخشش خصلت بزرگان است.

اولین شوخی در مورد کرونا، کلی هم متعجبم کرد و هم خوشحال. شوخی؟ در این شرایط؟ بعد، پشت سر هم، شوخی های مکرر در مورد کرونا. در میان اضطراب و ترسی که در ابتدای اخبار مربوط به بیماری در داخل کشور، پخش شد، کمی احساس آرامش همراه با شیرینی طنز آن حس شد. کمی از اضطرابها کاسته شد. بعد، سیلی از شوخی های دیگر مرتبط با کرونا.

تحقیقات روان شناسی نشان داده است که یکی از موارد مهمی که از شوخی می توان استفاده کرد، هنگام استرس ها وبحران های سخت است. در زمانی که مشکلات مهمی رخ داده است، توانایی شوخی کردن، یکی از مقابله های موثر با استرس و بحران است. بیایید با هم بررسی کنیم شوخی چه تاثیراتی در شرایط استرس و بحران دارد:

شوخی تمرکز را از اضطراب و بحران بر می دارد. زمانی که مردم مکرر اخبار کرونا را دنبال می کردند و از شیوع آن دچار بحت و حیرت شده بودند، چنین شوخی هایی، مسیر ذهنی مردم را تغییر داد. علاوه بر این که شوخی تمرکز را از اضطراب و نگرانی برمی دارد، حس خوبی ایجاد می کند: نوعی رهایی از آن همه دغدعه. لحظه هایی خوش آن هم در میان بحران! مگر ممکن است؟ در میان این آشفتگی و سرآسیمگی، ناگهان رهایی! این رهایی دوباره انسان را با روند زندگی عادی که داشته است پیوند می دهد. می توان خندید، می توان شاد بود، می توان اوقات خوشی را هم داشت. آن چه درمورد مقابله با کرونا فهمیدیم و دانستیم را رعایت می کنیم، و در این بین می خندیم. اگر قرار است مضطرب باشیم، بترسیم و یا عصبانی باشیم و سرزنش کنیم و کار زیادی در مقابله از کرونا نداشته باشیم خوب، همان کارهای مراقبتی و پیشگیری را انجام می دهیم ولی می خندیم. کار بیشتری که از دستمان برنمی آید حداقل، شادی و خنده ما را با روال عادی زندگی پیوند می دهد.


نکته مهم دیگر این است که شوخی باعث می شود دیدگاه فرد تغییر کند: از زوایه دیگری به موضوع بنگرد. این نوعی ارزیابی مجدد است و باعث می شود اوضاع و شرایط را به نحو دیگری درک کنیم، به نحوی قابل مدیریت تر از سابق. شوخی باعث می شود احساس کنیم بر شرایط مسلط تریم: حداقل بر خودمان مسلط تریم، آرامش بیشتری داریم، می توانیم بخندیم، شاد باشیم ونفسی آسوده بکشیم.

شوخی، نقش دیگری هم دارد: انسان های دیگری هم هستند که در شرایط ما قرار دارند. تحقیقات نشان داده است انسان با استرس ها و بحران های عمومی بهتر از مواردی که شخصی و فردی اند کنار می آید. یعنی مشکلات، استرس ها و بحران ها وقتی همگانی اند بهتر تحمل می شوند تا زمانی که به مواردی محدود باشند. وقتی افراد در مورد کرونا شوخی می کنند، احساس می کنیم که همدرد داریم: درد مشترکی که با آن مبارزه می کنیم و تنها نیستیم. علاوه بر این، وقتی شوخی ها به گوشمان می رسد احساس می کنیم افراد دیگر چقدر بهتر با این مسئله کنار آمدند، پس می توان در این شرایط کمی هم راحت بود.

نکته بسیار مهم آن هم در شرایط مقابله با یک بیماری: تحقیقات نشان داده خنده و شادی که پس از شوخی رخ می دهد، باعث تقویت سیستم ایمنی انسان می شود. سیستم ایمنی انسان با روحیه انسان ارتباط تنگاتنگی دارد: اضطراب ها، افسردگی ها و بد حالی ها به سیستم ایمنی لطمه می زند. برعکس، شادی، خوشی ها و تجربه های مثبت، سیستم ایمنی را تقویت می کند. الآن آنچه بیش از همه به آن نیازمندیم، سیستم ایمنی قوی است که با این ویروس بجنگد: هر چه سیستم ایمنی قوی تر، شانس ما در مقابله با آن بیشتر و بیشتر می شود.

نکته آخر، شوخی و خنده، فضای مثبتی در زندگی ایجاد می کند. کودکان در اطراف ما هستند: ترسیده اند از اخبار بد، بیشتر از ما. وقتی فضای خنده و شوخی ایجاد می شود، وقتی فضای زندگی با صدای خنده والدین وبزرگترها آغشته می شود، آنان احساس ایمنی و امنیت می کنند. آخرین اخبار برای پیشگیری در مورد کرونا همان است که دو هفته پیش بود و قبل تر: شستن دست ها، بیرون نیامدن از خانه و ... . همه این کارها را انجام دهیم ولی شوخی را فراموش نکنیم. شوخی: پادزهری برای فضای مسموم اضطراب، ناامنی و ترس است. احساس ایمنی، تسلط، شادی و آسودگی ایجاد می کند. پس، بی دلیل نیست این همه شوخی راه افتاده است.

آسیب شناسی روانی

فعالیت خودکار سیستم لیمبیک

تمام خانه را ضدعفونی کرده است. نه یک بار بلکه چندین بار. مرتب به سراغ اخبار تلویزیون می رود، بعد بلافاصله رسانه های مجازی را چک می کند: تعداد مبتلایان، قربانیان، و ... . اخبار شهرهای مختلف. هنگامی که کمی آرام می شود که اطلاع جدیدی در مورد پیشگیری ازکرونا نیست و همان موارد قبلی است، کمی آرام می شود. ولی، چند دقیقه بعد دوباره دچار اضطراب شدیدی می شود: چه باید کرد؟ راه دیگری برای مبتلا نشدن به این بیماری وجود دارد؟ دوباره باز اخبار تلویزیون، مصاحبه های مختلف، شبکه های مختلف و فضای مجازی. اصلاً تمرکز ندارد نه برای خواندن کتاب نه برای دیدن تلویزیون، بی قرار است مثل مرغ سر کنده از یک اتاق به اتاق دیگر می رود. این در حالی است که از زمان شروع اپیدمی بیماری در خانه نشسته است، فرزندانش هم همین طور. شوهرش هم فقط برای کارهای ضروری بیرون می رود. بچه ها با اینترنت و بازی های رایانه ای مشغول اند و تمایلی به بیرون رفتن ندارند و اصلاً شکایتی از این تعطیلات زودهنگام طولانی ندارند. ولی، آرام نیست. نمی تواند کار خاصی انجام دهد جز مراجعه به اخبار مربوط به کرونا که همین اخبار تا مدتی حالش را بدتر می کنند. ولی، کار دیگری انجام نمی دهد.

مغز انسان بسیار پیچیده است. فعالیت های مختلفی در مغز انسان صورت می گیرد تا سلامت و رشد انسان انجام شود. به زبان ساده اگر صحبت کنیم، مغز انسان دو بخش عمده و اساسی دارد که بسیاری از ابعاد روان شناختی را کنترل می کنند: بخش کارکردهای هیجانی که سیستم لیمبیک آن راکنترل می کند و بخش توانایی های شناختی از جمله تفکر، تامل و برنامه ریزی که مربوط به کرتکس مغز و به خصوص قطعه پیشانی و آن هم کرتکس پیش پیشانی است. نکته مهم آن است که یکی از فعالیت های کرتکس پیش پیشانی آن است که هیجان ها را مدیریت و تنظیم کند. کرتکس مغز است که تعیین می کند چه هیجانی در کجا به چه صورت اداره شود. به عبارت دیگر، درنهایت این توانایی های شناختی است که نحوه بروز هیجان ها و شکل آنها و شدت و ضعف آنها را مدیریت می کنند.

با این حال، در مواقعی به خصوص هنگام بحران و شرایط پرخطر، این توانایی در مغز وجود دارد که پردازش از پایین به بالا صورت بگیرد. یعنی در مواقع شدید و خاص، هیجان ها می توانند بر کارکردهای شناختی مقدم شوند که این در شرایط خاصی مانند بحران، خطر و مانند آن به وجود می آید.


هر چه انسان بیشتر رشد می کند، بهتر می تواند هیجان های خود را تحت اختیار و اراده خود داشته باشد، می تواند آنها را به درستی مدیریت کند ومانع از این شود که آنها بر رفتار انسان مسلط شوند. با این حال، همه افراد به چنین توانمندی دست نیافتند. خیلی از انسان ها، وقتی هیجان های شدیدی تجربه می کنند نمی توانند به خوبی آنها را مهار کنند و گاهی کارهایی انجام می دهند که باعث پشیمانی و تاسف آنان می شود. معمولاً، چنین ضعفی در مدیریت هیجان ها وقتی رخ می دهد که آنان با هیجان های شدید روبه رو شوند. ولی، به خوبی می توانند از عهده هیجان های متوسط خود برآیند.

همان طور که در بالا، اشاره شد گاهی در شرایط خطر و بحران، به خصوص، ممکن استه پردازش از پایین به بالا صورت بگیرد یعنی از سیستم لیمبیک به بالا که کرتکس است. معمولاً، این موقعیت ها زمانی ایجاد می شود که خطر و بحرانی وجود دارد. این وضعیت عادی است. در چنین موقعیت هایی این توانایی مغز انسان باعث می شود بدون آن که به درستی فهمیده باشیم، واکنشی صورت بگیرد که ما را از خطر شدید برهاند. ولی، وقتی که دایم احساس خطر می کنیم، وقتی دایماً از محیط هشدار دریافت می کنیم و مکرر لیمبیک یعنی هیجان های ما توانایی تفکر، مدیریت و برنامه ریزی را به عهده بگیرند، دچار مشکل می شویم. در چنین شرایطی، نگرانی، ترس، اضطراب باعث می شود که اقدامی برای محافظت از خود کنیم، سراغ رسانه های مختلف می رویم: مجازی و غیرمجازی. این اخبار، مجدد، ما را مضطرب و نگران می کند. دوباره، لیمبیک فعال می شود و برای رهایی ما از خطر شروع به کار می کند. کارهایی که بر اساس تفکر، مدیریت، برنامه ریزی و ... نیست. بلکه، بر اساس هیجان های ماست. دوباره جست و جوی اخبار، دوباره اضطراب و دوباره شروع از نو.

همان طور که می بینید، وقتی بر اساس هیجان های مان اقدام می کنیم، نه تفکر، نه تنها مشکلی حل نمی شود بلکه مشکلات مان لحظه به لحظه، افزوده می گردد. در این وضعیت، سیستم ما به طرف فلج شدن و از پا درآمدن می رود. یعنی بیشتر و بیشتر بد حال تر می شویم. نکته مهم این است که در این مسیر، سیستم هیجانی است که به تدریج تسلط بر مغز پیدا می کند و سیستم های تفکر وبرنامه ریزی ضعیف و ضعیف تر می شوند. به همین دلیل، بسیار مهم است که بتوانیم احساسات و هیجان های مان را از تفکر و برنامه ریزی جدا کنیم.

به عبارت ساده، درست است که می ترسیم، درست است که نگرانیم، این طبیعی و عادی است. ولی، مهم است که بدانیم چه کاری را وبرای چه دلیلی انجام می دهیم. دلیل، انجام کارها و فعالیت ها باید بر اساس تفکر، تامل و برنامه ریزی باشد. برای این که بتوانیم فکر کنیم باید آرامش داشته باشیم. مهم است که بتوانیم هیجان های خود را بشناسیم، به آنها احترام بگذاریم ولی بر اساس آنها کاری را انجام ندهیم. مضطرب بودن طبیعی است ولی براساس اضطراب، منابع خبری را مکرر و مکرر چک کردن کمکی به ما نمی کند. شست و شوی دست ها و رعایت بهداشت طبیعی، ضروری و عالی است. ولی، نه براساس اضطراب، براساس واقعیت: اگر تماسی با شی آلوده داشتیم یا از بیرون وارد محل کار و منزل و ... می شویم. خشم از محدودیت هایی که در زندگیمان ایجاد شده طبیعی است ولی دایم و مکرر غرولند کردن، ایراد گرفتن، بد و بیراه گفتن و .... کمکی به ما نمی کند. بلکه، باعث می شود که منابع بدنی ما بیشتر تحلیل رود. این در حالی است که الآن بیش از همیشه به بدنی قوی نیازمندیم.

نکته بسیار مهم آن است که تقویت سیستم لیمبیک یعنی اقدام براساس هیجان ها و هیجانی شدن باعث تضعیف توانایی های شناختی و کارکرد کرتکس پیش پیشانی می شود. هر چه بیشتر هیجان ها محور برنامه ریزی و تصمیم گیریها باشد، این مدارها بیشتر تقویت می شوند و مدیریت و برنامه ریزی توسط کرتکس ضعیف تر می شود. به همین دلیل، پس از مدتی خیلی قادر نیستیم که به اضطراب ها و ترس ها بی توجه باشیم و آنها روز به روز بیشتر کنترل را به دست خود می گیرند. به همین دلیل، مهم است که به احساسات و هیجان های خود توجه کنیم، از آنها آگاه باشیم، بدانیم به ما چه می گویند ولی جنبه دیگر این است که کارها، فعالیت ها و برنامه ها را به احساسات و هیجان ها واگذار نکنیم. بلکه، هیجان ها را آرام کنیم تا از حالت های هیجانی بیرون بیاییم که بتوانیم سکان برنامه ریزی، مدیریت و فعالیت های خودمان را به سیستم شناختی و کرتکس واگذار کنیم.

روان شناسی کودکان و نوجوانان

ایجاد خاطره خوب از تجارب سخت

روزی یکی از دوستانم خاطره ای قدیمی برایم تغریف کرد: روزی را به یاد می آورم همراه برادر و مادرم با دو کله قند کوچک جشنی گرفته بودیم. حس خیلی خوبی داشتم. خیلی خوش گذشت. بعدها، کل داستان را فراموش کردم و حتی فکر می کردم آن چه در ذهنم است، خاطره نیست بلکه شاید فیلمی از یک داستانی بوده است. فقط تصویر دو کله قند کوچک در ذهنم مانده بود. تا همین اواخر که مادرم تعریف کرد آن سال عید، پدرم برای کاری به سفر رفته بود. شب عید از راه می رسد و مادرم نه آدرسی از وی داشت و نه تلفنی. مادرم از نظر مالی در مضیقه بود و نگران. نتوانسته بود خرید عید و ... داشته باشد. به این فکر می افتد که شب عید شادی برای من و برادرم بسازد. تنها چیزی که پیدا می کند برای جشن شادی دو کله قند کوچکی بود که نمی دانم از کی باقی مانده بود. او جشن زیبایی برپا کرد. او برای ما شادی ایجاد کرد. چون سعی کرد شاد باشد. با این کار، نه دوری پدر و نه نداشته های دیگر شب عید را نه تنها حس نکردیم بلکه آن شب عید تبدیل به خاطره زیبایی شد.

در حال حاضر که کرونا، تهدیدی برای سلامتی مردم به شمار می آید، بسیاری از کودکان در کنار ما و شاهد رفتار ما هستند. ما باید چه برخوردی داشته باشیم؟ آیا باید ترس و وحشت خود را نشان دهیم تا آنان نیز از این خطر و ضرورت مقابله با آن آگاه شوند یا نه بهتر است خیلی در مورد کرونا و این تهدید به سلامتی صحبت نکنیم. ممکن است بگویید هر چقدر هم که سعی کنیم کودکان در جریان این اخبار قرار نگیرند، امکان ندارد. آنها به شدت در معرض خبر کرونا هستند: رسانه های داخلی و خارجی، صحبت های خانوادگی، حرف ها و شوخی ها، هم تم کرونا دارد و آنها متوجه کرونا هستند.

درست است. اخبار زیاد است و خواه ناخواه کودکان در جریان آن قرار می گیرند. ولی، آن چه به کودکان صدمه می زند، خبر کرونا نیست. بلکه، واکنشی است که بزرگسالان نشان می دهند. کودکان برخوردها را به خوبی متوجه می شوند. مهم نیست بحث راجع به کروناست یا هر چیز دیگری. مهم آن است که افراد چه برخوردی نشان می دهند. به خصوص، در این میان، واکنش مادر برای کودک از همه چیز مهم تر است. واکنش مادر تعیین کننده سلامتی کودک است.

ممکن است بگویید در شرایط فعلی بسیاری از مادران می ترسند و این ترس طبیعی هم هست. حالا، در این شرایط چه چیزی باید به کودکان گفت. مادر باید ترسش را نشان بدهد یا ندهد؟ پاسخ این است که درست است که شرایط فعلی و تهدید کرونا واقعی است و خیلی عادی است که بترسیم. ولی، کودکان نمی دانند چه ترسی نرمال و چه ترسی غیر نرمال است. وقتی مادر هراسان و نگران باشد، آنان به شدت دچار ترس و وحشت می شوند. ولی، اگر مادر، شدت ترس را کنترل کند، کودک آرامش خود را دارد و در آرامش زندگی می کند.

چشم مادر آینه ای است که کودکان خود و دنیا را از آن می بینند. هر چه مادر ببیند، کودک همان را می بیند هر واکنشی که مادر نشان دهد کودک آن را می فهمد. مادر، دنیای کودک است. کودکان از طریق مادر دنیا را ارزیابی می کنند. به همین دلیل مهم است که مراقب باشیم چه تصویری از دنیا به کودکان نشان می دهیم. حتی در خطرناک ترین و سخت ترین شرایط زندگی، کودک به مادر خود نگاه می کند. هر چه مادر نشان دهد، می شود، اداراک کودک از جهان خود در آن لحظه خاص.

نکته مهم این است که ممکن است مادر بترسد ولی بهتر است این ترس را در زندگی نشان ندهد. مهم است که مادر نشان دهد بر خود و شرایطش کنترل دارد. مهم است که مادر نشان دهد می تواند با شرایط نامناسب کنار بیاید. این دوران نیز می گذرد و خاطره ای از آن برای کودکان باقی می ماند. مهم است که خاطره ای بدون صدمه و اذیت باشد. آنان بزرگ می شوند و بعد در تاریخ می خوانند که تهدید بزرگی برای سلامتی مردم پیش آمد. ولی، این خاطره، با ترس و وحشت و آشفتگی همراه نبوده است.

روزهای سخت می گذرند. مهم آن است که خاطره بدی از آنها باقی نماند. بسیاری از مردم بعد از سال ها درگیر اتفاقات سختی اند که از آنها سال ها و حتی دهه ها گذشته است ولی خاطره بد، تلخ و آسیب زننده ای باقی گذاشته اند. مهم است که چنین خاطرات منفی از روزگار مقابله با کرونا برای کودکان و نوجوانان ما باقی نماند.

بهداشت روان

هیجان ها: رنگ زندگی

یکی از اساتید بسیار موفق و تحصیل کرده در امریکا تعریف می کرد که روزهای سخت زیادی هنگام تحصیلم داشتم: وظیفه مادری و اداره خانواده همراه با تحصیل دوره دکترا و با استاندارد دانشگاه محل تحصیلم که بسیار سطح بالا بود. در سخت ترین روزهای زندگی که از فشار زیاد پریشان و آشفته می شدم صحنه خانه قدیمی مان جلوی چشمم می آمد که خسته و گرسنه از مدرسه به خانه می آمدم، مادرم غذا را برای این که گرم بماند روی بخاری می گذاشت. هیچ چیزی بیشتر از این صحنه آرامم نمی کرد. با این که می دانستم دیگه نه آن خانه هست و نه آن بخاری و نه... . ولی، آرامشی که این صحنه به من می داد خستگی ها، کلافگی ها و ناراحتی هایم را به پایان می برد.

احساسات و هیجان های انسان ها، رنگ زندگی اند. احساسات و هیجان های مثبت مانند شادی، ذوق، اشتیاق، سرزندگی و مانند آن، زندگی را زیبا می سازند و به انسان ها احساس خوشبختی می دهد. برعکس، احساسات و هیجان های منفی مانند غم، اضطراب، ترس، ناامیدی، خشم و مانند آن، زندگی انسان را با رنج، تلخی ودرد همراه می کنند. شاید برای انسان قرن بیست ویک، خوشبختی یعنی وجود احساسات و هیجان های مثبت بیشتر و احساسات و هیجان های منفی کمتر.

ولی، نکته مهم آن است که به کمک تکنولوژی دسترسی به اخبار بسیار ساده و آسان شده است. اخبار بسیار در دسترس است و متاسفانه بیشتر اخبار در مورد اتفاقات و حوادث منفی است. اگر در گوشه ای از جهان، ماشینی سقوط کند، درگیری رخ دهد، سیل، زلزله و .... اتفاق بیفتد، تمامی مردم جهان در معرض این خبر بد قرار می گیرند. تمامی موارد بالا، جدا از مشکلات و گرفتاری هایی است که در زندگی شخصی و خانوادگی رخ می دهد.

در هر حال، با مشکلات، بحران ها، مصیبت ها، بلایا ومانند آن به صورت های مختلف روبه رو می شویم و طبیعی است که به دنبال آنها دچار هیجان های منفی شویم: غم، اضطراب، ترس، خشم، و بسیاری دیگر از هیجان های منفی. ولی، انسان برای تحمل این همه هیجان های منفی ساخته نشده است و اگر نتوانیم در برابر آنها کار مثبتی انجام دهیم، احتمال زیاد ما را دچار بیماری های مختلف جسمی و روانی می کند. مهم این است که در مقابل این حجم زیاد از هیجان های منفی چه باید کرد؟

روش های مختلفی برای مقابله با هیجان های منفی وجود دارد:

با همه این موارد، ممکن است دو مشکل پیش بیاید:

1. بعضیها ممکن است بگویند که برای فیلم دیدن یا کتاب خواندن تمرکز نداریم. برای کمک به این افراد که تمرکز بهتری داشته باشند توصیه می کنیم که از تکنیک «پرت کردن حواس» استفاده کنند. معمولاً، ذهن این افراد مشغول کلی افکار منفی است. ولی از آن جایی که این افکار مدت های زیادی در ذهن افراد بوده، خیلی از آن آگاه نیستند. ولی، این افکار ذهن را مشغول کرده و باعث می شوند که فرد متوجه کتاب یا فیلم نشود. برای برطرف شدن این مشکل، بهتر است هر جا که هستند، حواس شان را به شدت معطوف کنند به آن چه که در اطرافشان وجود دارد. از آن جایی که بسیاری از مردم فعالیت خود را کم کرده و در منزل هستند، پرت کردن حواس سخت شده است. دراین موارد، توصیه ما این است که تا جایی که می توانند بی کار نباشند بلکه مشغول یک کار باشند و ضمن انجام کار، آهنگ یا آوازی را همراهی کنند یا به یک کتاب صوتی یا فایلی صوتی (آموزش زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری) هم همزمان گوش بدهند تا حواسشان پرت شود. با کاهش افکار منفی، هیجان مثبت تری را هم تجربه می کنند. علاوه بر این که پایان خوش انجام یک کار هم حس بهتری به افراد می دهد.

2. وقتی حس و حال منفی وجود دارد، افراد خود را به این حس می سپارند و به نوعی خود را رها می کنند. در نتیجه چون حال خوبی را تجربه نمی کنند، اقدام به انجام کاری نمی کنند و این بی کاری دوباره آنها را کسل و بد حال می کند و این روند ادامه می یابد. مهم است که وقتی حال خوبی نداریم، شروع به انجام یک کار کنیم (با آن که حوصله اش را نداریم). واگذارکردن خودمان به آن حس منفی، حال ما را خوب نمی کند. پس، مهم است کاری انجام دهیم: یک کار. مهم نیست که کار مهمی باشد فقط کاری باشد که بتوانیم خود را با آن مشغول کنیم. به محض این که سرمان به کاری مشغول شود، حس و حال بهتری تجربه می کنیم.

افرادی که خودشناسی و خودآگاهی قوی دارند، معمولاً فهرستی دارند از کارهایی که در مواقع بدحالی و هیجان های منفی می تواند به آنها کمک کند تا از آن حال بیرون بیایند. مهم است که این فهرست را تهیه کنیم و در دسترس داشته باشیم که مواقع بدحالی به سراغ آنها برویم تا بتوانیم حال بهتری را تجربه کنیم.

نقد روان شناختی کتاب

«زوال فرشته»

کتاب زوال فرشته نوشته یوکیومیشیما Yukio Mishima ست. نام اصلی او کیمیتاکه هیرائوکا Kimitake Hiraok است ولی با نام مستعار یوکیو میشیما خود را معرفی می کرد. وی در طی عمر 45 ساله خود 257 اثر ادبی از خود به جا گذاشت. میشیما در سال 1925 به دنیا آمد و در سال 1970 فوت کرد. او سه بار نامزد جایزه نوبل شد. شاید اگر در 45 سالگی خودکشی نکرده بود، جایزه نوبل ادبیات را از آن خود می کرد.

میشیما از خود 40رمان، 50 داستان کوتاه، 33 نمایشنامه، چند مجموعه شعر و 2 سفرنامه و آثار دیگری به جای گذاشته است. علاوه بر این، او بسیاری از نمایشنامه های خود را کارگردانی کرده و در بعضی از آنها به ارایه نمایش هم پرداخته است. آثار او به بسیاری از زبان های دنیا و از جمله فارسی چاپ شده است. از آثار او فیلم های متعددی به کارگردانی ژاپنی ها و یک فیلم هم به کارگردانی استیون اسپیلبرگSteven Spilberg ساخته شده است.

کتاب «زوال فرشته» آخرین کتاب از چهارگانه «دریای حاصلخیری» است. هر کتاب این چهارگانه، کتاب مستقلی است ولی شخصیت ها به کتاب های دیگر می روند. کتاب های این چهارگانه عبارت اند از: برف بهاری، اسب های لجام گسیخته، معبد سپیده دم و زوال فرشته. این کتاب در سال 1377 توسط غلامحسین سالمی و توسط کتاب مهناز در 372 صفحه به چاپ رسید.

کتاب زوال فرشته در مورد یک قاضی سالمند با نام Honda است که در دوران سالمندی به زندگی خود فکر می کند. مشکلات دوران پیری، فکر کردن به بیماری های مختلف جسمانی و روزمرگی ها و به خصوص زندگی و مرگ فرشتگان ذهن هوندا را به خود مشغول کرده است.

هوندا به مرگ فرشته های ژاپنی فکر می کند. فرشته های ژاپنی موجوداتی غیر انسانی اند و ویژگی های خداگونه دارند: قدرت و طول عمر این فرشتگان متفاوت از انسان است و شاید مهم ترین تفاوت آنها این باشد که شادتر از انسان اند. هوندا با این افکار مشغول است: اسناد تاریخی و مذهبی مختلف را در مورد زندگی و به خصوص مرگ فرشتگان، با هم مطابقت می دهد تاآن که با نوجوانی شانزده ساله بانام آشنا Toruمی شود. هوندا بنا به دلایلی باور دارد که تورو، فرشته ای است که باید مورد مراقبت قرار گیرد و هوندا سعی می کند از او محافظت کند. او دلایلی برای این باور خود که تورو فرشته است، دارد و به همین دلیل تورو را به فرزندی قبول می کند. این فرزندخواندگی با ماجراهای مختلفی همراه است. برخلاف، نیمه اول کتاب که بسیار کند پیش می رود و سرشار از توصیف های مفصل و طولانی از طبیعت است، بخش دوم کتاب پر از ماجراست: ماجرا پشت ماجرا و ابهام این که بالاخره تورو یک فرشته هست یا نیست.

به فرزندخواندگی تورو نتیجه مهمی در زندگی هوندا دارد. او که هر روز از خلطی که در سینه اش جمع می شد و دردهای بدنی متوجه می شد که زنده است، حالا همه این موارد را فراموش می کند. او با زندگی تورو، زندگی می کند: بحث مرگ و زندگی در این پسر نوجوان و پدرخوانده سالمند به گونه ای خاص خود را نشان می دهد. مردی که نزدیک به پایان عمرش است به فکر زوال فرشته هاست و در پی محافظت از آنان. یک تناقض؟

در اوایل کتاب، هوندا خاطره زیبایی از شانزده سالگی خود را به یاد می آورد که در سرمای زمستان و گرسنه به خانه می آید و مادر غذای خوشمزه ای به او می دهد. حال، در سالمندی یاد آن غذا و یاد مادر بیش از هر چیزی در ذهنش مانده است. با فاصله 60 سال زندگی، هنوز این خاطره در ذهن او بسیار عمیق و شدید به خاطر مانده است. او بسیار با خود، خودآگاهی و زندگی درگیر است.

میشیما در این کتاب به موضوعات فلسفی، مذهبی، فرهنگ و سنت ژاپنی، انسانی، و طبیعی و خانوادگی بسیار می پردازد. او دنیای یک دختر مبتلا به بیماری روانی را به تصویر می کشد. دختری که عشق را می فهمد و جست جو می کند در داستان بسیار به زیبایی و زشتی پرداخته شده است. دختر بیمار روانی که می داند زشت است ولی خود را زن زیبایی می داند که مردان همه در آرزوی او هستند.

در بخش های مختلفی از کتاب چنین قطعه های سنگین فلسفی مطرح می شود:

پاکی و صداقت من در فراسوهای افق به قلمرویی نامریی پرتاب خواهد شد. به احتمال زیاد در پایان دردهای غیرقابل تحمل به دنبال آن خواهم رفت که به صورت یکی از خدایان در آیم. درد! تمام وجودش را خواهم شناخت؛ درد سکوت مطلق دنیایی خالی از هر چیز. گوشه ای کز خواهم کرد و همچون سگی بیمار خواهم لرزید و افراد شادمان، گرداگرد من به آواز خوانی خواهند پرداخت.

برای این درد، دوایی نیست، بیمارستانی نیست. جایی در تاریخ نژاد بشر با حروف ریز طلایی خواهند نوشت که من یک شیطان بودم. ص 225.

کتاب دنیای یک سالمند و پیچیدگی های زندگی او را نشان می دهد: این درحالی است که میشیما هیچ گاه به سالمندی نرسید. او در میانسالی خودکشی کرد. کتاب «زوال فرشته» کتابی است که ذهن انسان را به شدت به چالش می کشد و نیاز به مطالعه دقیق دارد.

نقد روان شناختی فیلم

«یک روز زیبا در محله»

فیلم «یک روز زیبا در محله» محصول 2019 است با بازی تام هنکسTom Hanks که او را نامزد دریافت جوایز متعدد از جمله جایزه بازیگر نقش دوم مرد در اسکار، گلدن گلوب، و چند جشنواره دیگر کرد. کارگردان فیلم ماریل هلر Mrielle Hellerو فیلمنامه نوشته میکا فیتزرمان-بلوMicah Fitzerman-Blue و نوآ هارپسترNoah Harpster است. فیلم بر اساس مقاله تام جنودTom Junod با عنوان «می توانی بگویی... قهرمان؟» است که در سال 1998 در مجله اسکوایرEsquire چاپ شد. فیلم داستانی واقعی است که عمدتاً بر شخصیت فرد راجرزFred Rogers می چرخد: یک مجری دوست داشتنی برنامه کودکان.

فرد راجرز، نویسنده، عروسک گردان، مجری برنامه تلویزیونی برای کودکان، بازیگر، خواننده، تهیه کننده و ... است. او در سال 1928 متولد و در سال 2003 فوت کرد.راجرز از سال 1968 برنامه تلویزیونی با عنوان همسایه های راجزز خلق کرد که به مدت 33 سال ادامه داشت. او در این برنامه به طور اساسی به نگرانی های جسمی و هیجانی کودکان پرداخت موضوعاتی مانند مرگ، رقابت خواهر/برادرها، مسایل مربوط به درس، مدرسه و تحصیل و طلاق والدین.

شخصیت اصلی داستان که نویسنده مجله است و جایزه سال را در نویسندگی مجله از آن خود کرده، قرار است با فرد راجرز مصاحبه کند. او درگیر مسایل خانوادگی و کودکی نابسامانش است. او از مرگ مادر متاثر و از پدر برای رها کردن خانواده خشمگین است، قادر نیست احساساتش را بیان کند، نمی تواند ببخشد و به شدت متاثر از هیجان های متعدد و متنوعی است. این در حالی است که به تازگی پدر شده است ولی قادر نیست احساسات و هیجان های خود نسبت به فرزندش را هم به درستی بفهمد. او تمایلی به دیدار پدر ندارد. ولی در مجلس جشن ازدواج خواهرش (بار چندم ازدواج) با پدر که سعی در حسنه کردن روابط دارد، روبه رو می شود. ولی، کار به زدو خورد می کشد. او و پدر یک دیگر را مجروح می کنند. جراحتی که تا میانه فیلم بر صورت نویسنده نمایان است.

در جریان مصاحبه با فرد راجرز، نویسنده با شخصی روبه رو می شود که برای انسان ها ارزش قائل است، انسان ها را تک و منحصربه فرد می داند و به انسان ها به خصوص کودکان کمک می کند تا بتوانند با مسایل زندگی روبه رو شوند. او به هیجان ها اهمیت می دهد، با زندگی نویسنده و مشکلات او با پدرش آشنا می شود. در جریان این ارتباط، نویسنده با احساسات و هیجان های مختلف خود روبه رو می شود به گونه ای که می تواند با مشکلات جدی خود با پدر روبه رو شود.

در بخشی از فیلم، در برنامه کودکان، یکی از شخصیت های برنامه کودکان می گوید: «وقتی جسمتان صدمه دیده به بیمارستان مراجعه می کنید، وقتی هیجان ها و احساسات تان مشکل پیدا می کند به کجا رجوع می کنید؟» سوالی مهم. پاسخ چیست؟ افراد برای درمان زخم های روان خود به کجا مراجعه می کنند؟ اصلاً آیا مراجعه می کنند؟ روزهای سخت بالاخره می گذرند ولی زخم های برجا مانده از روزهای سخت تا آخر عمر آنان را رنج می دهد. مگر این که مانند نویسنده آن قدر خوش شانس باشند که در جریان زندگی خود با شخصی مانند فرد راجرز روبه رو شوند.

فیلم «یک روز زیبا درمحله» به پیچیدگی روابط خانوادگی انسان ها، به اشتباهات افراد، به هیجان های ناشی از مشکلات خانوادگی می پردازد. بحث، بخشیدن است. پیچیدگی بخشش در فیلم به خوبی نشان داده می شود. کلاً، پیچیدگی و اهمیت هیجان های انسانی جای خاصی در فیلم دارد. فیلم سه نسل یک خانواده را در کنار هم نشان می دهد: پدر نویسنده، نویسنده و پسر وی. چگونه می توان کسی را بخشید؟ چگونه می توان جبران کرد وقتی زمان از دست رفته و اشتباههای سنگینی انجام شده است؟ تا کجا باید خشم انسان را جلو ببرد؟ اگر افرادی دچار هیجان های پیچیده ای اند که نتوانستند آنها را برطرف کنند، چه کار باید بکنند؟

فیلم به خوبی نشان می دهد که روزگاران سخت سپری می شود، تلخ ترین روزها هم می گذرند ولی چه خاطراتی از خود باقی می گذارند؟ برای پایان دادن به تلخی های زندگی چه باید کرد؟ برای رها شدن از خاطرات تلخ روزگاران سخت مهم است که احساسات و هیجان هایی که آنها را نگه داشته، باز شوند، فهمیده شوند، درک شوند و این جاست که فرد از آن همه احساسات و هیجان های منفی رها می شود: از رنج پایان ناپذیر اتفاقاتی که رخ داده و زمان از آنها گذشته است ولی نه در ذهن و روان انسانها.

آن چه در طی فیلم به آن سخت می پردازد بخشش است: اقدامی شفا دهنده. شفا نه فقط برای کسی که صدمه زده و اذیت کرده است بلکه برای کسی که اذیت شده و صدمه خورده است. بخشش رهایی است: برای هر دو نفر. ولی چرا سخت است؟ چطور افراد نمی توانند ببخشند با این که قلباً تمایل به بخشش دارند. زیرا، قبل از بخشش باید حس ها و هیجان های مرتبط با آن خاطرات بررسی شوند و این یعنی رنج و درد. آدمی که قبلاً زخمی شده است و درد سنگینی کشیده است نمی خواهد دوباره سر این رنج باز شود. می خواهد از خود محافظت کند. ولی، نمی داند که این رنج و دردی است موقتی و کوتاه مدت که به رنجی پایدار پایان می دهد.

فیلم بسیار زیبا، لطیف و انسانی است. به خصوص، صحنه هایی که مرتبط با راجرز و محیط کاری وی است. در جریان فیلم، مکرر و مکرر دکور آن استودیو در متن فیلم می آید: دکوری زیبا، دوست داشتنی، لایق طبع زیبا و لطیف کودکان. احتمالاً برای مردم امریکا که بیننده این برنامه کودکان بوده اند، این صحنه بسیار خاطره انگیز است و برای افرادی که بیننده آن برنامه نبودند زیباست و لطیف. خیلی از اوقات آدم دلش می خواهد که این تصویر واقعی باشد یا ما کارتونی شویم و به میان دکور این برنامه لطیف و زیبا برویم. احتمالاً برای مردمی که در گذشته بیننده این برنامه کودکان بوده اند، این فیلم بسیار نوستالژیک است و آنان را به خاطرات دوران کودکی می برد. خاطرات کودکی و تاثیر آن در روان انسان، تم اصلی این فیلم است. همه کودکان آن قدر خوش شانس نیستند که خاطرات دوران کودکی آنها تصاویری از یک برنامه کودکان زیبا و لطیف باشد بلکه رنج های عمیق دیگری در قلب آنان جاگرفته است که جایی برای زیبایی ها نگذاشته است.

راجرز، شخصیتی رشد کرده است که به انسان های اطراف خود کمک می کند: اسم انسان ها، همسرو فرزندان شان را به یاد می سپرد. به انسان ها سر می زند. کسی که مردم را دوست دارد و به آنها یادآوری می کند که «منحصر به فرد» و «تک» هستند. او قدیس نیست، به اشتباهاتش معترف است ولی سعی می کند راه های سالم تری برای زندگی و ارتباط بیابد و به دیگران به خصوص کودکان منتقل کند تا آماده زندگی باشند. این فیلم سرشار از نگرش های انسان گرایانه و انسان دوستانه است. بی دلیل نیست که امتیاز فیلم 4/7 از 10 است.