تسلیت



فوت جان باختگان حوادث اخیر را به هموطنان گرامی و خانواده های محترم شان تسلیت می گوییم.


تا کی به سوگ سروها بنشینیم؟
تا کی به سوگ صنوبرها؟

منوچهر آتشی

آسیب شناسی روانی

احساس گناه زنده ماندن

نوه س. به دنبال سقوط از کوه در یک برنامه کوهنوردی فوت کرد در حالی که فقط 20 سال داشت. فوتی بسیار سریع. س. از این که نوه اش در ابتدای جوانی فوت کرد، در حالی که او نود سالگی خود را پشت سر گذاشته، احساس گناه می کند. چرا من باید زنده باشم ولی او نه؟

خواهر ز. نمی خواست به مسافرت بیاید. کار داشت و باید پروژه ای را تمام می کرد. ولی ز. اصرار کرد. بالاخره با اصرارهای او راهی مسافرت شدند. مسافرتی ناتمام. چون به تصادف شدیدی منجر شد. و خواهر ز. در این تصادف فوت کرد. ز. خود را مسئول و مقصر مرگ خواهرش می داند. اگر او اصرار نکرده بود؟ تمام مدت این فکر در ذهن ز. می چرخد که اگر او اصرار نکرده بود، خواهرش به مسافرت نمی آمد بلکه به پروژه اش مشغول می شد وهنوز زنده بود. اگر نیامده بود، هنوز زنده بود.


احساس گناه زنده ماندن یاsurvivor guilt در افرادی دیده می شود که از یک تروما وحادثه شدیدی نجات می یابند. در سوانح وحوادث عده ای نجات می یابند ولی عده ای دیگر نه. پس از نجات، عده ای از نجات یافتگان از این که زنده اند ولی دوستان و اطرافیان شان کشته شدند، دچار احساس گناه می شوند. چنین عذاب وجدان یا احساس گناهی در همه تروماها و حوادث شدید دیده می شود: جنگ، تجاوز، تروریسم، قتل و آدم کشی، اپیدمی بیماری های مختلف کشنده، حوادث طبیعی.

علاوه بر بازماندگان یک حادثه یا تروما، این وضعیت در دوستان و خانواده افرادی که در اثر خودکشی فوت کردند نیز دیده می شود. بازماندگان افرادی که خودکشی کردند، مرتب از خود سوال می کنند آیا من می توانستم کاری کنم که نکردم. همچنین، افرادی که پیوند عضو کرده اند نیز از این که با اندام هایی زندگی می کنند که مال فردی است که فوت کرده و زندگی آنان به مدد فوت دیگری ادامه می یابد، دچار احساس گناه می شوند. به هنگام سوانح و حوادث نیز بازماندگان ممکن است دچار احساس گناه زنده ماندن شوند: اگر آنها پیشنهاد این سفر را نداده بودند، اگر زودتر رفته بودند، اگر دیرتر، اگر نگفته بودند که فلان کار را انجام دهد و... . آنان مرتب به آیاها، اگرها و اماها فکر می کنند و به نوعی خود را مسئول و مقصر حادثه ای تلخ می دانند که به مرگ یکی از عزیزان منجر شده است.

افرادی که احساس گناه زنده ماندن دارند، مرتب دچار احساس تاسف، پشیمانی و حسرت اند از این که کارهایی را باید انجام می دادند که نداده اند. علاوه بر چنین احساسات منفی که مرتب تجربه می کنند، آنان دچار مشکلات بسیار زیاد دیگری نیز هستند. در بسیاری از مواقع، تصویر صحنه های تروما مرتب به ذهن آنان هجوم می آورد. به عبارت دیگر، گویی دوباره آن حادثه را تجربه می کنند: در بسیاری از مواقع، تصویرهایی از آن حادثه مرتب در رویاهای آنان تکرار می شود و آنان را دچار احساسات و هیجان های منفی بیشتری می کند.

می توان گفت احساس گناه زنده ماندن عبارت است از عذاب کشیدن از زنده بودن در حالی که عده ای دیگر فوت کرده اند. نجات یافتن در حالی که دیگران کشته شدند، رنج و پریشانی شدیدی در بعضی افراد ایجاد می کند. معمولاً، احساس گناه زنده ماندن به سه صورت دیده می شود:

افرادی که دچار احساس گناه زنده ماندن می شوند، باورهای خاصی دارند مثلاً معتقداند «انصاف نبوده که آنان زنده بمانند، در حالی که بقیه فوت کردند». عده ای از آنان مرتب از این که «به اندازه کافی برای نجات دیگران تلاش نکردند»، دچار عذاب وجدان می شوند. عده ای ممکن است فکر کنند که احساس گناه آنها »پایه ای در واقعیت دارد». در حالی که این طور نیست. همه این باورها اشتباه است. آنان تلاش خود را به اندازه کافی انجام داده اند ولی، شرایط به شدت خطرناک بوده است و امکان نجات دیگران وجود نداشته است.

احساس گناه زنده ماندن یک بیماری جداگانه نیست بلکه یکی از نشانه هایی است که در بیماران مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه یا Post Traumatic Stress Disorder (PTSD) دیده می شود وشایع است. بیماریPTSD را در شماره قبل همین نشریه مورد بررسی قرار دادیم (به مجله اندیشه مهر روان شماره 4 مراجعه کنید). حالات روانی زیر در افرادی که از احساس گناه زنده ماندن رنج می برند، بسیار شایع است:

نکته مهمی که دوباره تکرار می کنم این است که احساس گناه زنده ماندن یک بیماری جداگانه محسوب نمی شود بلکه می تواند یکی از علایم اختلال استرس پس از سانحه باشد. برای کمک به این افراد باید دانست:

زندگی پیچیده است و زنده ماندن در شرایط حادثه و خطر یک موهبتی است که به انسانی داده می شود. کسی که زنده مانده است باید رسالتی را انجام دهد. او زنده مانده است تا صدای کشته شدگان باشد. صدایی برای کمک به انسان های دیگری که چنین رنجی را تحمل نکنند. و همچنین رسالت های دیگری که باید به آنها فکر کرد تا آنها را یافت و انجام داد.

روان شناسی کودک و نوجوان

کودک و اخبار بد

تمام خانواده با توجه تمام به صفحه تلویزیون خیره شده اند که تصاویر تلخی از سقوط هواپیما نشان می دهد. والدین با اندوه فراوان صحبت می کنند از عروس و دامادی که چند روز بعد از عروسی خود راهی سفر شدند ودر سقوط هواپیما جان خود را از دست دادند. کودک سه ساله به صورت والدین نگاه می کند و به صدای گریه افرادی که تلویزیون نشان می دهد، توجه می کند. کودک به مادر می چسبد، از او دور نمی شود، تنها به رختخواب نمی رود و اصرار دارد که در رختخواب والدین بخوابد.

پ. دانش آموز کلاس دوم ابتدایی وقتی منزل آمد از مادرش پرسید: « قرار است به ما حمله شود؟ می خواهند ما را بکشند؟» مادر با حیرت به پ. نگاه می کند. می پرسد: «اینها را از کجا شنیدی؟» پ. می گوید: «بچه ها توی مدرسه می گن قراره به ما حمله بیشه و سر خانه های ما آتش می ریزند و همه ما کشته می شیم». او با تعجب و ترسان به مادر خود نگاه می کند. دانش آموزان دبستان، ترسیده از آن چه در رسانه های مختلف داخلی و خارجی شنیده اند، در مدرسه صحبت می کردند از این که قرار است کشورهای بیگانه حمله کنند و بر پشت بام های خانه ها و منازل آتش ببارند و ... . آنان مطالبی را به یک دیگر بیان می کردند که در برنامه های تلویزیونی دیده بودند و آن چه والدین با هم صحبت می کردند.

معمولاً، کودکان بیشتر از آن چه تصور می کنید از اتفاقات و حوادث روزمره و معمول اطلاع دارند. بسیاری از اوقات والدین تصور می کنند کودکان خیلی متوجه بیرون نیستند و متوجه نمی شوند که چه اتفاقاتی رخ داده است. این اشتباه است. کودکان شما را مشاهده می کنند و از دیدن شما و واکنش های شما بسیار بیشتر از آن چه تصور می کنید اطلاعات جمع آوری می کنند.

هر روز اخبار و حوادث بدی در جهان رخ می دهد. زمانی مثل وضعیت کنونی حجم حوادث تلخ و دردناک در طی زمان کوتاهی به شدت افزایش می یابد و کودکان نیز مکرر و مکرر خبرهای بد را می شنوند. آیا آنان خطر را احساس می کنند؟ متوجه می شوند که شرایط خطرناک است؟ آیا باید با آنان صحبت کرد؟

واقعیت این است که به شدت کودکان متوجه خطر می شوند. آنان از دو منبع از خطرات اطراف اطلاع می یابند: 1-اخباری که از رسانه ها پخش می شود و 2- واکنش اطرافیان به خصوص والدین. آن چه آنان از واکنش اطرافیان خود متوجه می شوند نیز به دو دسته تقسیم می شود: 1- حرف هایی که زده می شود در حمایت یا بر ضد گروه ودسته خاصی و 2-واکنش های کلامی و غیر کلامی والدین و دوستان و اطرافیان. هیجان های انسان ها در رفتار، صورت ، صدا و برخوردهای مختلف آنان تجلی می یابد. مهم نیست چه اتفاقی افتاده است، کسی مقصر بوده است، با مقصر چه باید کرد و... مهم این است که کودکانی در کنار ما قرار دارند که کاملاً حواس شان به بزرگسالان است. کودکان از اطرافیان خود آرامش می گیرند یا اضطراب. برخوردهای اطرافیان به شدت بر رفتارهای آنان اثر می گذارد. هر نوع خشم، ترس، ناامنی و بی اعتمادی والدین به شدت بر کودکان آنان تاثیر می گذارد. شما در شرایط بحران چه می کنید؟ شما در شرایط بحران چه برخوردی از خود نشان می دهید؟ از خطردر این موارد چه چیزی به کودکان می گویید؟ چگونه در مقابل این حوادث از آنان حمایت و مراقبت می کنید؟

حوادث بسیاری در طی مدت کوتاهی در کشور رخ داد که متاسفانه تلخ و دردناک بودند. بعضی از این حوادث آن قدر بار روانی سنگینی داشتند که به تنهایی منجر به آشفتگی و پریشانی عده زیادی از بزرگسالان شدند. حال، به کودکان فکر کنید. کودکانی که منبع امنیت آنان در درجه اول، مادر است و بعد پدر و در هر حال، خانواده. قرار است آدم ها از هر جا که مضطرب و ناایمن می شوند، به مادر پناه برند. حال، اگر خودِ مادر،پریشان و آشفته باشد کودک به چه کسی پناه برد؟ همچنین، قرار است آدم ها از خانواده خود آرامش بگیرند. حال، زمانی که خانواده، خود، آشفته و به هم ریخته است، چگونه می تواند به کودک آرامش و امنیت بدهد.

ممکن است بپرسد ما چه کار انجام دهیم تا به کودکان مان کمک کند که کمتر تحت تاثیر ابعاد منفی این حوادث قرار بگیرند؟ در این جا می توان به تعدادی از راه حل های غنی اشاره کرد:

بخش اول: آرامش خود را بازیابید.

آرامش کودکان در درجه اول تحت تاثیر آرامش اطرافیان شان است. اگر شما ترسیده، آَشفته و پریشان باشید کودکان می فهمند.آنان از پریشانی شما پریشان می شوند. پس مهم ترین کار این است که آرامش خود را بازیابید. ممکن است بگویید وقتی شرایط تلخی روی می دهد ما هم متاثر می شویم. شاید در این موارد بهتر است نوبتی به کودکان رسیدگی کنید. مثلاً، یکی از والدین کودکان را برای تفریح به پارک ببرد ودیگری اخبار را جست و جو کند یا با دوستش در مورد ناراحتی خود صحبت کند.

نکته مهم این است که آیا می دانید چه روش هایی شما را از ناراحتی و آشفتگی رها می کند. هر انسانی راه هایی را برای رهایی از احساسات و هیجان های منفی دارد: پیاده روی، ورزش، مراقبه، آرام سازی عضلانی، پرت کردن حواس، صحبت با دوستان (بدون حضور کودکان)، و .... . روش شما چیست؟ سعی کنید از راه هایی که می شناسید و سالم اند، بر خود مسلط شوید.

بخش دوم: به کودکان توجه و رسیدگی کنید.

شاید بیشترین نیاز کودکان به بزرگسالان در شرایط خطر و اضطرار است. هنگامی که وقایع بدی رخ می دهد، کودکان نیاز دارند که والدین در کنار آنان باشند و آنان را آرام کنند. مهم است که تا جایی که امکان دارد کودکان را از اخبار بد دور نگه داریم. ولی، زمانی که این چنین اخبار منفی پی در پی در سطح جامعه مطرح می شود، باید به کودکان توجه کرد و به آنان اطلاعات اندکی داده شود. بسیار مهم است که در چنین شرایطی بتوانید منبع ایمنی و آرامش آنان باشید. بدین منظور سعی کنید:

کودکان در شرایط اضطراب و ترس، زمانی که اخبار بدی در اطراف رخ داده است، نیاز دارند بیشتر در کنار والدین خود باشند. آنان نیاز دارند که به والدین خود بچسبند، حرف بزنند، در کنار آنان بخوابند. این فرصت را به طور موقت به آنان بدهید. پس از مدتی، دوباره آنان به وضعیت قبل خود بر می گردند.

دنیای کودکی، دنیای قصه، داستان، تخیل، بازی و رویاست.

دنیای کودکی با خشونت، اخبار بد و مصیبت ها بیگانه است.

برای کمک به کودکان و نوجوانان در شرایط مصیبت ها و آسیب ها

بسیار مهم است که به کودکان آموزش دهید تا میزان تاب آوری خود را افزایش دهند.

بهداشت روان

تاب آوری

دوازده ساله بود که مادرش او را به یک دزد فروخت. مادری معتاد که برای تامین موادش نیاز به پول داشت. او که متوجه شد مادرش چه کرده است، دست دو خواهر و برادر کوچکتر از خودش را گرفت و به یک مرکز بهزیستی مراجعه کرد و کل ماجرا را به آنان شرح داد و از آنان کمک طلبید. مسئولان بهزیستی هم او و هم خواهر و برادرانش را تحت حمایت قرار دادند. دختر زیبایی که در معرض خطر بود، نه تنها خود که خواهر و برادرانش را هم نجات داد.

در گیرو دار زندگی ناگهان اتفاقاتی رخ می دهد سنگین، نفس بر و فاجعه بار. آرزو می کنیم این وقایع دوباره رخ ندهند. دنبال اطمینانیم که شاهد چنین وضعیتی دوباره نباشیم. دعا می کنیم. ولی، همه می دانیم که آن چه رخ داد نه اولین است ونه آخرین. حوادق و اتفاقات منفی رخ می دهند: گاهی تصادفی و گاهی غیر تصادفی. در هر حال، بلایا، مصایب و حوادث، با انسان همراه اند. همه ما نگرانیم. والدین نگرانی بیشتری دارند. آنان مایل اند به گونه ای بتوانند به فرزندان شان کمک کنند تا جایی که می توانند از عوارض و صدمات تروماها و حوادث فاجعه بار در امان بمانند. ولی چگونه؟

می دانیم حوادث و تروماها رخ می دهند. ولی اثر آنها روی همه یکسان نیست. بعضی عوامل می توانند اثرات مصائب و مشکلات را کاهش دهند. یکی از مهم ترین پدیده هایی که می تواند اثر استرس ها و حوادث خطرناک را کاهش دهد و مانع از این شود که به افراد صدمات جدی و اساسی وارد شود، تاب آوری resilience است.

ممکن است بپرسید تاب آوری یعنی چه؟ تاب آوری یعنی این که به هنگام استرس ها، بحرانها و مشکلات، فرد بتواند در مقابل فشار «تاب بیاورد»، دوام بیاورد و دچار فروپاشی نشود. مانند باری که بر طنابی قوی ومحکم گذاشته می شود. اگر طناب محکم باشد، زیر بار فشار خم می شود ولی نمی برد. بعد از این که فشار برداشته شد دوباره به حال اول بر می گردد. در مورد سلامت روان هم چنین است: افرادی که تاب آوری بالایی دارند به هنگام استرس ها، بحران ها و معضلات دوام آورده و دچار فروپاشی نمی شوند. علاوه بر این، دوباره به حالت قبل از آن حادثه، مصیبت و فاجعه برمی گردند.

تاب آوری عبارت است از بهبودی سریع پس از تحمل یک دوره سختی و مشکلات. می توان گفت تاب آوری یعنی مقابله با یک بحران، سختی ها و مشکلات و سپس برگشت به حالت اولیه (قبل از آن استرس و بحران). ممکن است بپرسید آیا تاب آوری ویژگی های خاصی دارد؟ مشخصه یک فرد تاب آور چیست؟ افرادی که تاب آوری قوی دارند ویژگی های خاصی دارند که می توانند هنگام بحران و مشکلات آرامش خود را حفظ کنند، وضعیت نامناسب را تحمل کنند بدون این که آن حادثه یا بحران اثرات نامطلوب طولانی بر آنان بگذارد. خوب است در این جا بر نحوه شکل گیری مفهوم تاب آوری مرور کوتاهی داشته باشیم تا ویژگی های افراد تاب آور را بهتر بشناسیم.

امی ورنر Emmy Werner اولین کسی بود که مفهوم تاب آوری را مطرح کرد. مطالعه او بر کودکان خانواده های فقیر و آسیب دیده ای بود که والدین شان الکل مصرف می کردند، بی کار بودند و یا دچار بیماری های روانی شدیدی بودند. او متوجه شد دو سوم این کودکان هنگامی که به سن نوجوانی می رسند، دچار آسیب های روانی اجتماعی می شوند. ولی، یک سوم این کودکان علی رغم این که در شرایط نامناسبی زندگی می کردند ولی رفتارهای مخرب از خود نشان نمی دادند و سالم بودند. او نام این گروه را افراد تاب آور گذاشت: افرادی که در شرایط نابسامانی پرورش می یافتند ولی سالم باقی می ماندند. سوال مهمی در این زمینه مطرح می شود: تفاوت این دو گروه از کودکان چه بود؟ از نظر خانوادگی تفاوتی داشتند؟ پاسخ به هر دو سوال این است که بلی. این دو گروه تفاوت های اساسی داشتند که مشخصه ویژگی افراد تاب آور است.

مطالعات بعد از ورنر نیز نشان داد که بعضی عوامل می تواند اثر اتفاقات سخت و بحران های زندگی را کاهش دهد. عوامل منجر به تاب آوری عبارت اند از:

همان طور که می بینید، برای رشد تاب آوری، والدین باید به شدت فعال باشند. آن چه در بالا مطرح شد مطالبی نیستند که به صورت های معمول و در آموزش های رسمی گنجانده شده باشند. این وظیفه والدینِ مسئولی است که به پرورش چنین توانمندی هایی بپردازند.

به یاد داشته باشیم، حوادث، فجایع و مصیبت ها رخ می دهند. هیچ کسی از آنها در امان نیست. آرزوی عمیق ماست که فرزندان ما از چنین حوادثی در امان باشند. می دانیم آن چه روی داده و می دهد نه اولین ها بوده اند و نه آخرین ها. پس آنان را تاب آور پرورش دهیم تا بتوانند در مقابل حوادث احتمالی از خود مراقبت کنند.

روان شناسی مثبت

تجربه افزایی

به یاد می آورید؟

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی..........

بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو

بوی یاسِ جانمازِ ترمه مادر بزرگ

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

شادی شکستن قلک پول....................

وحشت کم شدنِ سکه عیدی از شمردن زیاد

بویِ اسکناس تا نخورده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

همه با این ترانه فرهاد مهراد آشناییم و به یاد می آوریم. ترانه «کودکانه». همه ما چنین تجاربی داشتیم و داریم. برای همه ما این تجارب آرامش دهنده است. هنگام سختی ها و تلخی های روزگار به گوشه ای از خاطرات مان پناه می بریم. از حافظه مان کمک می گیریم تا زخم های مان تسکین یابد و کمی سبک شویم.

آن چه در این ترانه مطرح شده و برای همه ما تجارب آشنایی است، بخشی از تکنیک تجربه افزایی یا savoring است. savoring ، یکی از تکنیک هایی است که در روان شناسی مثبت از آن استفاده زیادی می شود. از نظر معنی، این واژه به معنی مزه مزه کردن و چشیدن است. ولی در زبان فارسی، این واژه، معنی مناسبی برای یک تکنیک مهم نیست. به همین دلیل، واژه تجربه افزایی را برای آن پیشنهاد کرده ام. معنی این تکنیک در روان شناسی عبارت است از اعمال یا افکاری که فرد انجام می دهد تا شدت، مدت، یا ارزش تجارب و هیجان های مثبت خود را افزایش دهد. منظور این است که فرد رفتاری را انجام دهد چه عملی و چه ذهنی (با افکار خود) تا بتواند ارزش تجارب مثبت خود را افزایش دهد و از آنها لذت ببرد. این تکنیک کمک می کند تا زمان هایی که شرایط زندگی چندان مطلوب نیست، هیجان ها و تجارب مثبتی را در زندگی حس نمی کنیم، بتوانیم لذت هایی را ایجاد کنیم تا روزگاران سخت بگذرد. تا در روزگار سخت و پر رنج، خود را نبازیم، سلامت روان و سلامت جسم مان را از دست ندهیم و دچار فروپاشی نشویم.

تجربه افزایی، مزه مزه کردن تجارب مثبت است. همان طور که غذای خوشمزه ای را خوب می چشیم و مزه مزه می کنیم. خاطرات و اتفاقات مثبت زندگی را هم مزه مزه می کنیم و می چشیم. با هر بار مزه مزه کردن از آن لذت بیشتری می بریم مثل غذا. مزه مزه کردن یا چشیدن متفاوت است از غذاخوردن معمولی: تمرکز و تعمق در آن است. در مزه آن غذا، تمرکز می کنیم، چند بار، عمیقاً بر آن دقت می کنیم تا مزه دقیق آن را بهتر متوجه شویم و لذت بیشتری ببریم. همین کار را با تجارب خوش زندگی نیز می توانیم انجام دهیم. همان طور که فرهاد مهراد در ترانه زیبا و به یاد ماندنی خود مطرح می کند. او تمام خاطرات زیبای یک دنیای کودکانه را به یاد می آورد: جشن ها، آب تنی ها، چهارشنبه سوری ها، عیدها، غذاهای نذری، بوهای خوب، اشیای خوب، و ... تا با آنها اوقات تلخ و پر رنج زندگی را به سرآورد. این تجارب و این شعر، کاملاً معنی تجربه افزایی است. اکثر ما تجاربی از این دست داریم. آیا به یاد می آورید؟ برای شما چه تجاربی آرامش بخش و لذت بخش است؟ شما با چه بوها، مزه ها، اشیا، خاطرات و ... می توانید زمستان ها را سپری کنید؟

Fred Bryant از دانشگاه لویولای Loyolaواشنگتن برای اولین بار این مفهوم را مطرح کرد. به همین دلیل او را پدر تجربه افزایی می دانند. برایانت این واژه را برای ذهن آگاهانه درگیر تجارب مثبت شدن و اگااهی از احساسات در طی رویدادهای مثبت به کار برد. تجربه افزایی شامل موارد زیر می شود: 1) تجربه هیجان های مثبت زمانی که چنین تجاربی وجود دارند، 2)عامدانه و با تلاش تجارب مثبت هیجانی ایجاد کردن و 3) عامدانه تجارب مثبت را تداوم بخشیدن و طولانی تر کردن.

برایانت در سال 2005 راه هایی که می توان تجربه افزایی کرد را به شرح زیر معرفی کرد:

انتظار- لذت بردن از اتفاق مثبتی که قرار است در آینده رخ دهد. مثل زمانی که قرار است به سفری بروید. فکر کردن به سفر، جست و جو مکان های دیدنی، هماهنگی با دوستان، صحبت کردن با آنان و انجام برنامه ریزی های بهتر. تصور مکان هایی که قرار است ببینیند، غذاهایی که قرار است بخورید و بودن با دوستان و .... می تواند نمونه هایی از چنین انتظاری باشد.

در لحظه بودن- از تجارب مثبت خود عکس روانی بگیرید: آنها را شدیدتر تجربه کنید و به حافظه خود بسپارید. حالات مثبتی که تجربه می کنید را طولانی تر و قوی تر کنید. هنگامی که تجربه لذت بخشی دارید، بر روی آن تجربه تمرکز کنید، آن را عمیقاً حس کنید، بوها، رنگ ها، مزه ها، صداها، حس ها و حالت های درونی خود و ..... چنین تمرکزی خاطرات شدیدتر وعمیق تری ایجاد می کند که بیشتر به خاطر سپرده خواهد شد. چنین تجاربی به شما کمک می کند تا در اوقات سخت زندگی توشه بیشتری برای تجربه افزایی داشته باشید.

یادآوری خاطرات- به یادآوردن خاطرات مثبت باعث تجربه دوباره آنها می شود که لذت جدیدی را ایجاد می کند. این همان کاری نیست که در ترانه «کودکانه» بیان می شود؟ شعر این ترانه از شهریار قنبری است. او بدون این که از این تکنیک آگاه باشد، از آن برای کاهش رنج ها ودردها و تحمل زمستان های زندگی استفاده کرده است. وقتی در این ترانه به این زیبایی این تکنیک مطرح می شود که برای همه ما آشنا و نزدیک است، چرا برای رهایی از این زمستان ها، از آن، بیشتر استفاده نکنیم؟

به اشتراک گذاشتن تجارب مثبت- تجارب مثبت خود را با دیگران در میان بگذارید. در مورد تجارب مثبت زندگی خود با دیگران حرف بزنید. به قول قدیمی ها: «وصف العیش، نصف العیش». البته مهم است با افرادی در این موارد صحبت کنید که شنونده های همدلی هستند نه افرادی که این تجارب را بی ارزش کنند و فیدبک منفی به شما بدهند. چنین تجاربی می تواند حس و حال بهتری به شما و طرف مقابل تان بدهد.

تکنیک های تجربه افزایی بسیار بیشتر از این تعداد اند که در این جا صحبت شد. در شماره های بعد به آن بیشتر خواهیم پرداخت. برای افزایش حس و حالِ مثبتِ بیشتر بیایید به ادامه ترانه «کودکانه» یا «بوی عیدی» توجه کنیم.

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیاه..................

شوق یک خیز بلند از روی بوته های نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

عشق یک ستاره ساختن با دلک..................

ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

بوی باغچه بوی حوض بوی خوب نذری.......................

شب جمع پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوری هوس یک آب تنی

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

نقد وتحلیل روان شناختی فیلم

«21 گرم»

آلخاندرو گونزالس اینیاریتوAlejandreo Gonzallez Inarritu ، کارگردان و و گی یر مو آریاگاGullermo Arriaga نویسنده فیلم 21 گرم است که در سال 2003 تهیه شد. امتیاز این فیلم 7/7 از 10 است. عنوان «21 گرم» مربوط به این مطلب است که گفته می شودهنگام مرگ، 21 گرم از وزن یک انسان کاسته می شود. گویا، 21 گرم، وزن روح است: وزن زندگی. همان طور که حدس می زنید، این فیلم راجع به مرگ و عوارض ناشی از آن است.

فیلم 21 گرم راجع به سوگ است. عوارض روانی ناشی از فقدان عزیزان. سوگ تروماتیک. یعنی سوگی که بعد از یک حادثه تروماتیک و فاجعه آمیز رخ می دهد. نه یک سوگ معمولی. حوادث و وقایع تروماتیک سوگ سخت تری به دنبال دارند. اگر عزیزی به صورت معمول و عادی از دنیا برود، سوگ راحت تری دارد. ولی، وقتی از دست دادن، فقدان و فوت بعد از یک حادثه است، سوگ آن پیچیده تر، دردناک تر و تلخ تر می شود. فیلم به خوبی توانسته است ابعاد مختلف یک حادثه را نشان دهد. از آن بهتر توانسته است سوگ های مختلفی که رخ می دهد را بدون تعصب، جانبداری و افراط بیان کند.

داستان فیلم زندگی افراد مختلفی است که در جریان یک تصادفِ واحد، کل زندگی شان بر باد می رود. فیلم، سوگ را در یک اتفاق تروماتیک نشان می دهد: خانواده خوش بختی با دو فرزند که در یک تصادف رانندگی دو دختر بچه خانواده و پدر آنها فوت می کنند. مادری از خانواده باقی می ماند که باید با این سه سوگ سنگین به زندگی خود ادامه دهد. چگونه؟ با چه حالی؟ می تواند؟ همسر و مادر خانواده که نقش وی را نائومی واتس Naomi Watts بازی می کند، آرام است: روال عادی زندگی را طی می کند، ورزش می کند، .... . این چیزی است که از بیرون خانه می بینیم. در درون خانه، یادگاری های فراوانی از اعضای خانواده وجود دارد که یاد آور فقدان های دردناکی است.

اعضای بدن اهدا می شوند و شون پنSean Penn مردی که قلب پدر خانواده را دریافت کرده است، احساس گناه زنده ماندن عمیقی دارد. او به جست وجو برمی آید که از چه کسی قلب را دریافت کرده است و .... . فیلم به پویایی ها و پیچیدگی های زندگی دریافت کننده یک عضو و مشکلات روان شناختی آن می پردازد.

راننده ای که منجر به چنین مصیبتی شده و نقشش را بنسیو دل تورو Benicio Del Toroچه حالی دارد؟ او چگونه می تواند با این احساس گناه سنگین کنار بیاید؟ او که به تازگی توانسته گمشده خود را بیابد و مسیری را در زندگی پیدا کند. چرا او؟ چرا حالا باید چنین اتفاقی بیفتد؟

داستان و روند فیلم نامنظم است. خط داستانی فیلم عقب و جلو می رود. در جریان فیلم است که داستان های سه شخصیت فیلم به هم ربط پیدا می کند. تصویری از سه خانواده متفاوت با سرنوشتی متفاوت که حادثه ای تلخ زندگی هر سه خانواده را به تباهی می کشاند. اگر چه به نظر می رسد فردی که قلب را دریافت کرده است، تنها آدمی است که برنده این تراژدی است، ولی، در جریان داستان می بینید که چنین نیست.

فیلم به زیبایی توانسته اثر تعیین کننده یک اتفاق را بر فروپاشی زندگی آدم های مختلف بیان کند. با یک تصادف، با یک اتفاق ساده، با یک همزمانی نامبارک، سه نفر می میرند. ولی، فقط آنها نیستند که می میرند بلکه زندگی های دیگری هم هست که نابود می شود. یک فوت، فقط یک فوت نیست. یک تصادف، فقط یک تصادف نیست. عوارش و اثرات آن بر زندگی آدم های بسیاری سایه می اندازد. چنین عوارض و سایه هایی گاهی چندین نسل را گرفتار خود می کند.

قربانیان حوادث تروماتیک، بازماندگان اتفاقات منفی و خانواده های آنان نیاز به توجه ویژه دارند. ممکن است آنان حوصله ما را نداشته باشند، ممکن است به نظر برسد که کنار آمده اند، ممکن است نگران شویم که در زندگی آنان مداخله می کنیم و ... . ولی، واقعیت این است که آنان به شدت نیاز به حضور دیگران دارند. بودن در کنار آنان، سر زدن به آنان، بیان آمادگی برای کمک و ... بسیار کمک کننده است. کمکی بدون ترحم.

فیلم 21 گرم، فیلمی برای بازماندگان و در مورد آنان است. دنیای انسانی بعد از یک فقدان تروماتیک. سوگ پیچیده ای که زندگی انسان ها را به رنج و تباهی می کشاند. قربانی شدن انسان ها در یک حادثه. تاثیر شگرف حوادث بر انسان ها. پیچیدگی دنیای روان انسان بعد از یک حادثه، بعد از یک فوت.

نقد و تحلیل روان شناختی کتاب

«لرد جیم»

لرد جیم کتابی است در مورد احساس گناه. دقیقاً، احساس گناه زنده ماندن. این کتاب نوشته جوزف کنرادJosef Konrad است: نویسنده لهستانی الاصل (1857-1924). یونسکو سال 2007 را به مناسبت 150 سالگی وی، سال جوزف کنراد نامید. نوشته های جوزف کنراد به شدت ثقیل و ترجمه آثار وی به شدت سخت است. کتاب لرد جیم به زبان انگلیسی ثقیلی است. این کتاب توسط صالح حسینی ترجمه و توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است. چاپ دوم کتاب مربوط به سال 1375 است که هوشنگ گلشیری آن را ویرایش کرده است.

شخصیت اصلی داستان، ملوان یک کشتی است که انگیزه پیشرفت زیادی دارد. فردی که به سرعت می تواند موفقیت های زیادی را به دست آورد، از این پیروزی خود خرسند است و در سودای قهرمان شدن است. ناگهان در جریان زندگی با یک حادثه شدیدی روبه رو می شود که به مرگ تعداد زیادی از انسان ها منجر می شود. احساس گناهی که از بابت سهل انگاری در دل لرد جیم باقی می ماند. او مسیر زندگی خود را تغییر می دهد، به جایی می رود که کسی او را نشناسد و آن ماجرا را نداند تا به زندگی خود ادامه دهد.

در ادامه زندگی، به نظر می رسد او از عواقب آن حادثه نجات یافته است و دوباره موفقیت هایی به دست می آورد و زندگی خوبی برای خود ایجاد می کند. ولی، دوباره روزگار او را بی نصیب نمی گذارد و مشکلات دیگری رخ می دهند. آن چه رخ می دهد آن قدر مهم نیست که لرد جیم باور دارد که نفرین آن حادثه است که او را رها نمی کند و همچنان سایه به سایه او را دنبال می کند. کنراد به خوبی پیچیدگی های روان انسان در شرایط فاجعه و مصیبت ها را به تصویر می کشد: عذابی که پایان ناپذیر است.

به متنی از کتاب توجه کنید:

شاید از مرگ نمی هراسید. تخیل نفرین شده اش تمامی دیوهای هول را فراخوانده بود: هجوم لگد کوب، غریوهای ترحم انگیز، قایق های غرق شده- تمامی حادثه های مهیب فاجعه دریا که تا آن وقت شنیده بود. چه بسا به مرگ رضایت داده بود، اما به گمانم می خواسته است که آرام، با نوعی بیهوشی آرامش بخش، و بی هیچ وحشت زائد بمیرد. آمادگی برای فنا شدن مورد چندان نادری نیست، اما شما به ندرت آدم هایی را می بینید که جان روئینه از جادوی تصمیم شان در نبردی مختوم به شکست آماده است تا پایان بجنگد. امید که رو به افول می رود، میل به آرامش قوی تر می شود، تا این که عاقبت میل به زندگی را نیز مغلوب می کند. کدام یک از ما این را به چشم ندیده ایم، یا شاید چیزی از آن احساس را در وجود خویش تجربه نکرده ایم- این منتهای پریشانی عواطف را، بیهودگی تلاش را، اشتیاق به آرامش را؟ آنان که با نیروهای نامعقول پنجه در پنجه افکنده اند، این را خوب می دانند- طرد شدگان کشتی شکسته در قایق ها، گم شدگان در بیابان، آدم هایی که با قدرت نامعقول طبیعت یا وحشیگری احمقانه توده ها می جنگند» ص 86..

حوادث رخ می دهند. زندگی آدم ها را تحت تاثیر منفی خود قرار می دهند. بدتر از همه احساس گناهی که با خود به همراه می آورند زندگی بازماندگان را نیز به شدت تخریب می کنند. احساس گناهی که از یک حادثه ایجاد می شود و یک عمر یک انسان را دنبال می کند.

آگاهی از پیچیدگی انسان در شرایط مصیبت و فاجعه کمک می کند تا یک دیگر را بهتر بشناسیم و بتوانیم به یک دیگر کمک کنیم تا از بحران ها و صدمات روان شناختی که ماهیت چنین حوادثی است بگاهیم.

تا جایی که می توان باید از وقوع حوادث کاست.

و زمانی که حوادث رخ دادند، از اثرات فلج کننده آنها بر زندگی انسان ها بکاهیم.

با هم، در کنار هم برای کمک به هم.

شادی تو شادی من است.

آرامش تو آرامش من است.